قسمت ده ماهان کیه
منم زود حاضر شدم رفتم بیرون دیدم مهمونا نشستن دارن اجیل می خورند.منم رفتم نشستم سلام کردم.
چند دقیقه بعد مهمونا رفتند.همین طور که روی مبل نشسته بودم .تلویزیون رو روشن کردم .دیدم داره اخبار نشون میده.
یهو یکی زد توسرم نگاه کردم ببینم کیه دیدم که سفره افتاده روم .بعد مامانم دادزد:اخه دختره ی خیره سر سه ساعته دارم میگم بلند
شو سفره ی روی میز رو عوض کن.
من :عه اخه مامان به ماهان بگو
ماهان : برو بابا از کی تاحالا
من : از همین حالا
ماهان بلند شد اومد سمتم نگام کرد وبعد یهو سرشو انداخت پایین و گفت :بیا تو اتاقم کارت دارم
مامان :سفره رو انداختی ؟
من : الان میندازم میگم ماهان میشه بزاریش واسه بعدا
ماهان لباشو جمع کرد گفت :نوچ
من با اعصا ب خورد کنی گفتم : ای بابا
بلند شدیم رفتیم تو اتاق بعد نشستم روی تخت ماهان گفتم : بفرما
ماهان :این مسعله چی میشه به خدا اینا سوالارو از مریخ در میارن
بعدم دفترشو از روی میز کامپیو تر دراورد و داد دستم.منم نیم ساعت براش توضیح دادم .تا اینکه فهمید.
بلند شدم حاضر شدم برم دانشگاه کلاس داشتم.یه تیپ مشکی زدم و موهامم دم اسبی زدم یه برق لب هم زدم.
کفش مشکیمم پوشیدم.ماهان خواست باهام بیاد اما من گفتم : خودم میرم
هوا تاریک بود از این ور ماشین هم بنزین نداشت.مجبور شدم سر خیابون ماشین بگیرم .سوار یه ماشین پراید شدم
اخه زرد گیر نمی اومد.سوار شدم وسلام کردم که دیدم اینشو تنظیم کرد و حرکت کرد.راهو بلد نبود هی پیچ در پیچ می رفت.
منم کم کم ترسیدم گفتم چکارکنم.که اخر رسوندم .کرایه دادم سریع رفتم دانشگاه.
معلمون خواست امتحان بگیره.منم هیچی بلد نبودم .داشتن برگه هارو می دادن و می گفتن :دوتا برگه است به جفتیتون بدین.
جفتیم برگه رو که داد نگاه کردم دیدم یه برگه کوچیک هم لاشه .نگاه جفتیم کردم .اره خودشه سامان بود .برگه رو گذاشتم تو جیبم.
دیدم روش نوشته
میخوای بدونی چه جور رفتی تو خوانواده ماهان اینا برات می گم تا باور کنی بعد کلاس بمون تا برات بگم
سامان
برگه رو گذاشتم تو جیبم و سوالارو همین جور الکی امتحان دادم و اومدم از دانشگاه بیرون.دیدم ساامان منتظره.
رفتم پیشش گفت سوار شو واشاره به ماشین مزدا سیاه کرد.
من : همین جا بگو
سامان : من برادرتم باورکن بهم اعتماد کن سوارشو
سوارشدم اونم تعریف کردو گفت :همین طور که داشتی با بابا قدم میزدی بابا یهو خورد به یه مردی وابمیوه اون مرده ریخت تولباسش.
بابا حسابی ازش معذرت خواهی کرد وگفته :به خدا تو فکر زندگیم بودم وببخشید
اون مرده که بابای ماهان بوده سرصحبت رو با بابا باز می کنه.اون بابای ماهان هم همش به تو نگاه می کرده.اخرشم گفت:
اگه دخترتو بدی به من چون من زنم خیلی دختر دوست داره خوشبختش می کنم و پول قرضتم میدم.بابا هم چون خیلی نیاز داشته این کارو کرده.
مامان هم حسابی فحشش داد اخر طلاق گرفت منم با مامان بزرگ شدم.
رسیدیم به خونه منم بی هیچ حرفی پیاده شدم خواستم درو ببندم قبلش گفتم :اسمم چی بوده میشه بگی
سامان لبخند زد و گفت :ستایش
..........................................
اون شب سریع خوابیدم فردا صبح با رکسی وماهان و دوستای ماهان و فرشته یکی از دخترا قرار کوه داشتیم .
رفتیم اون جا ساعت شش منم قبل اینکه برم یه قرص خوردم قرص سردرد.یه تیپ صورتی کمرنگ پوشیدم شلوار هم کرم بود باز پارچه ایب خریده بودم.
شالم هم کرم بود .یه برق لب صورتی زدم.چقدر سخت بود کوه نوردی .ماهان همش مراقب بود من نیفتم فرشته هم بهم می خندید.
رکسی هم من مراقبش بودم.یه جا نزدیک بود ماهان بیفته من جیغ زدم ولی دوستش ساوش گرفتش.سردم بود اخه من چیز گرم نپوشیده بودم.
یه جا اخرش نشستیم صبحونه خوردیم ومنم ماهان بعد صبحونه یه جا کشیدم وقضیه سامان رو براش تعریف کردم.
ماهان : من باید ببینمش اون پسره رو بهش بگو
رویال :اخه چرا
ماهان : چرا نداره
_ خوب چکارم داری اقا ماهان
برگشتم ببینم کیه دیدم سامانه وای خدا این کجا بود.
ماهان : پس تو سامانی
سامان : فرمایش
چشم های ماهان مثل خون سرخ شده بود. ترسیده بودم خیلی .یهو نمی دونم چی شد فهمیدم با هم گلا ویز شدند.
فقط اخرین صدایی ک هشنیدم این بود که ماهنا می گفت : چ را مزاحم خواهرم میشی . وبیهوش شدم
.............................................................................................................................
[ بازدید : 579 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]