شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

❤قــصــر رمـــان نوشته های خودمه❤

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

قسمت هشت رمان ماهان کیه

طرفدار برای رمان جمع کنید رمان ادامه میدم

قسمت هفت ماهان کیه

چند دقیقه بعد رفتیم سر میز شام نشستیم .مامانم غذا رو اورد.همه نشستیم غذارو خوردیم در سکوت .یهو متوجه شدم ماهان نیستش.یعنی کجا است.

زینگ زینگ صدای تلفن خونه است .بابا م خواست بلند شود که من گفتم :خودم بر می دارم

رفتم سمت تلفن و گوشی رو برداشتم و گفتم :الو بفرمایید

_ الو سلام

_ سلام شما؟

-من سامانم

_ چی تویی چی می خوای؟

_ اگه کارایی که ازت می خوام انجام ندی جون ماهان به خطر میفته.

من: چی ماهان؟نه نمی خوام اون چیزیش بشه . نه انجام میدم

صدامو یواش کرده بودم کسی نشنوه.ای وای اگه بلایی سر ماهان بیاد اون وقت چکار کنم.

سامان:پس امروز تو حیاط دانشگاه می بینمت.

من :صیر کن نه قطع نکن .اه

قطع کرد .گوشی رو گذاشتم .توی فکر بودم و رفتم سر میز .مامانم گفت:کی بود؟

من:مزاحم بود

دایی:اگه مزاحمه شمارشو بده به پسرم تا تکلیفشو روشن کنه .اخه پسرم پلیس فتا است

من:نه دیگه مزاحم نمیشه.

همه از سر میز بلند شدیم و رفتیم .روی مبل نشستیم .که یهو ماهان اومد تو.برگشت سمت من و گفت :خواهر گرام یه لحضه بیا


من :چیزی شده ؟


ماهان :یه لحضه بیا

رفتم دنبالش .که بهم گفت :تو چیزی رو پنهون می می کنی

من:نه

ماهان یه برگه رو از جیبش در اورد.بهم گفت :پس این چیه؟

من :وای خدا این ....اییی

ماهان :سامان کیههه هان


من:نمی دونم ..

ماهان :دروغ نگو

دادزد دوباره :راستشو بگو

من :نمی دونم کیه حرف های عجیب میزنه

ماهان صداشو اورد پایین و گفت :مزاحمه

من :اره

برگشتم دیدم همه دور تادورمون جمع شدن ابروم رفت.

حسین : مزاحمه ؟غلط کرده

ماهان تو اوج عصبانیت گفت:باز میمون حرف زد

من:خخخخخ

ماهان برگشت بهم گفت :درد

ساکت شدم


نظر بدید

نظر بدید

ماهان کیه قسمت ششم

رفتم گرفتم خوابیدم اما از فکر حرف های سامان در نیومدم.صبح با صدای ماهان بیدار شدم که می گفت:میووووم مییوووم

اولش فکر کردم گربست.اما چشمامو باز کردم دیدم ماهان کنار من نشسته صدای گربه در میاره .ای خدا از دست این .

من :ماهانننن؟

ماهی: میوم

من:اخه این چکاریه ؟

ماهی:میوم میوم میوم

من:یعنی چی

ماهی:یعنی اینکه دارم صدای گربه در میارم

من:ماهی بس کن

ماهی:اولا ماهی خودتی درست صحبت کن .مگه من دوزیستم

من:چه ربطی داره؟

ماهی:اخه دوزیسته که فقط می تونه هم در اب باشه هم درخشکی وطبق اصلاعات علمی ماهی یه حیونه دریا

من:اوف

ماهان:کوفت

من:بی ادب

ماهی:میوم

من:اوف از دست تو

ماهی :میومم

بلند شدم از روی تخت رفتم بیرون از اتاق ودیدم توی سالن مهمون داریم .وای روسریم .همه داشتن نگام می کردن دایییم و زن دایییم اومده بودن با پسرداییم.وای بدو برگشتم تو اتاق .عه ماهان نیستش کجا رفت به این سرعت اصلا ولش .ابروم رفت خدا .کمد کو؟درکمد رو باز کردم که شال ازش وردارم.

که یهو یکی از تو کمد شال ابیمو بهم داد منم گرفتم و گفتم مرسی .برگشتم اون ور که شالو بپوشم .وایسا ببینم کی شالو بهم داد .برگشتم توی کمدو ببینم.

که دیدم ماهان توی کمده داره با یه چیزی ور میره .نگاه کردم دیدم گوشیمه .

من:وای ماهان بده گوشیو

گوشی رو از دستش گرفتم دیدم داشته بازی پو می کرده.بی کاره این اقاداداش ما.

ماهان:بده می خوام پورو بزرگ کنم برات

من:نمی خواد چرا نگفتی داییی اینا اومدن

ماهی:نیم ساعت تو خواب بوی چی داشتم دم گوشت می گفتم

من:ای دروغ گو تو کی گفتی

ماهان :پس عمم بود داشت میو میو می کرد.

من:ماهان مگع من گربم

ماهان:ههه همه دخترا وقتی حرص می خورن شبیه گربه میشن پیشی من

من:ماهان

اه دیوونم کرد .دلم می خواست خفش کنم.روسری رو پوشیدم که برم بیرون .گوشیممم برداشتم .دیدم یکی برام عکس فرستاده .بازش کردم دیدم ماهان

روژ لب زده از خودش عکس گرفته فرستاه .خخخ دیوونست .دیدم داره مشت سرم میا د رفتم باهمه سلام کنم .اول با داییم دست دادم که بلند شد بوسم کنه.

منم خم شدم گفتم :اخ پام

بدم میاد کسی بوسم کنه .بعدم به زن داییم دست دادم .نوبت به پسرداییم رسید.فقط گفتم :سلا م اونم جواب داد و دستشو دراز کرد.دید دست ندادم

گرفت نشست خر کیف شدم .

همین طور الکی صحبت می کردن که یک دفعه خالم گفت :ما رفتیم مهشید عکس گرفتیم اوردیم نشونتون بدیم .گوشیشو دراورد و دست به دست کرد

منم دیدم دادم دست ماهان که کنارم بود.

ماهان:این میمونه کیه این وسط دایی

دایبم نگاه کرد و گفت:اه پسر این که پسرمه حسین

وای یه مامانم خندید .بابام بهش چشم غره رفت .حسینم سرشو اتداخت پایین .ولی یهو خونه از خنده منفجر شد


بچه ها لطفا نظر بدید

قسمت پنج قشنگ بود

اگه قشنگه بگو چرا

اگه نه بگو چرا

اگه نظر ندی باهات قهرم

قسمت پنج ماهان کیه

شب بود رفتم توی حیاط . نیمه شب بود ومن از کنجکاوی را جب مطلب روی کاغذ خوابم نبرده بود. البته شاید همش دروغ بود.

ماهان که بعد از کلاس گرفت خوابید .دستشویی داشتم رفتم سمت دست شویی که یهو یه نفر اومد جلوم.ترسیدم اما جیغ نکشیدم.

اونی که جلوم بود فقط نگاه می کرد انگار بلد نبود حرف بزنه اما من به خودم اومدم و گفتم :شما ؟

گفت : من سامانم اومد یه رازی رو بهت بگم .

من : چه رازی ؟

سامان : امم چیزه فقط بدون برادرت خیلی دوست داره.

من : معلومه که دوسم داره چون داداشمه

سامان :نه اون نه اون برادرت نیست

من : تو از کجا می دونی که من بچه این خانواده نیستم.

_ من همچین حرفی نزدم

من : پس چی ؟

یه صدای اشنا گفت : به خدا هیچی اومدم بگم باز بی خواب شدی اومدی حیاط؟

برگشتم دیدم اون ورتر ماهان وایساده با نیش باز.پس اون حرف هارو ماهان زده .برگشتم طرف سامان که دیدم نیستش.

ماهان اومد کنارم سرشو اورد جلو و گفت :دنبال چی می گردی؟

من : من ؟ دنبال هیچی ؟

ماهان :ای شیطون

من :وا

ماهی :من که می دونم باز خواب بد دیدی اومدی بیرون حالا فیلم بازی می کنی که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده.

من: ماهان ول کن اصلا حوله ندارم.

یهو ماهان زد زیر خنده.بهش گفتم : یهو چت شد.؟

ماهان :به جای حوصله گفتی حوله اهه هههه

من :ده تو هم فقط از من سوتی بگیر

ماهان (با صدای زنونه ) واه مثل اقدس خانوم حرف میزنی واه ایش .

من : ماهان

ماهی : بله

من : برو گم شو

ماهان :باشه چشم

دیدم رفت سمت در حیاط درو باز کرد بهش گفتم :کجا ؟

ماهان : برم گم شم مگه خودت نگفتی

من :بیا ببینم ماهان ازیت نکن.

ماهان : درو می بندم و میام پیشت پیشی

من : خودتی


دیگه رمان نمی نویسم

قسمت بعدی

نظر بدین انرژی بگیرم قسمت بعدو بنویسم

456789
10
111213
last