فصل دوم من خودم نیستم قسمت 10
چند دقیقه بعد گون هی و مادرم اومدند .مادرم این قدر گریه کرد که شوگا گفت میرسونش خونه .گون هی تا صبح پیشم موند .پسرا همه رفتن خونه جز جین .جین همون موقع که از اتاق رفت بیرون تا الان هیچ خبری ازش نیست .من کارشو تلافی کردم ولی دلیل نمیشه الان نگران نباشم . گون هی سرش رو گذاشته بود تخت و خوابش برده بود.دلم میخواست با موهاش بازی کنم .اروم دستمو گذاشتم رو سرش و نوازشش کردم .این قدر خسته بود که بیدار نمیشد .فکر گذشته باز ذهنم رو ازرد .چطوری به اینجا رسیدم ؟چرا دیگه یادم نیست قبل نانا بودن کی بودم ؟نانا هم جین رو دوست داشته ؟یعنی الان که من از جین جدا شدم اون ناراحته ؟ من کیم ؟ وکلی سوال دیگه داشت رو مغذم رژه میرفت .ولی فکر کنم هم من هم نانا میدونیم که شوگا خیلی کمک کرده .منم خیلی بد کردم که بچه جین رو کشتم .نه اصلا خوب کردم .همون که تو فکر بودم خوابم برد .صبح وقتی پا شدم . تو بیمارستان نبودم .توی یه اتاق دیگه بودم .اتاقک چوبی با یه تخت چوبی احیاننا اینجا اتاق آر ام نیست؟ 😐 من اینجا چه غلطی می کنم ؟آر ام اومد داخل و گفت : بیدار شدی ؟ 😊
من با تعجب نگاهش کردم و هیچی نگفتم 😮
ار ام با ز با لبخند گفت : حتما داری فکر می کنی به اینکه اینجا چیکار می کنی ؟ 😀
سرمو تند تند تکون دادم که آر ام قهقه زد 😂.
ار ام : راستش بچه ها دارن تمرین می کنن تو اتاقاشون برا همین جین اوردت اینجا .😊
😐 جینننننننن ؟
ار ام : اره دیگه .😉
من: من از اون جدا شدم .😕 گون هی کجاست ؟ چرا اون منو نبرد خونه 😢.
آر ام جدی شد و گفت : مثل اینکه کسی هنوز برات نگفته . فقط سعی کن اروم باشی ☺ .ببین هیونگ هممون رو سرکار گذاشته .اون دادگاه و برگه طلاق همش جعلی بوده و اون ازت جدا نشده .حاضر نیست هم ازت جدا بشه .
بانا باوری گفتم : امکان نداره .
ار ام سعی کرد ارومم کنه و گفت : نگران نباش ما همه پشتتیم نمیزاریم اذیتت کنه ولی فعلا اون طبق خواسته خودش نمی خواد اجازه بده بری خونه .
عصبی گفتم :ولی من نمی خواستم ازدواج کنم اون مجبورم کرد
ار ام خیلی جدی گفت : یعنی تو هیونگ رو دوس نداری ؟
با حرفش رفتم تو هنگ و ساکت شدم .
ار ام نیشخندی زد و گفت : طلاق چیز خوبی نیست.اگه دوس داری پیشش بمون .اگه هم نه بهم بگو تا کم کم راضیش کنم .در هر صورت ما همه جوره پشتتیم .
عصبی گفتم : من بچمو کشتم .
ار ام گفت : اره ولی باز میتونی بچه دار بشی .
کلافه ادامه دادم : نمی تونم دیگه دوسش داشته باشم .
ار ام با ناراحتی گفت : پس کمکت می کنم جدا بشی .
اروم گفتم : ممنون اوپا .
ار ام خندید و گفت :کنچانا.
با صحبت کردن های بسیار با جین بلاخره راضی شد طلاق بگیریم .ایندفعه توی جای معتبر .هنوزم تهیونگ بهم پیام میداد جیمین بهم امید میداد و جیهوپ هر روز تمرین رقصشو برام با فیلم میفرستاد تا بخندونم ☺شوگا رو همه جا میدیدم و ار ام پشتم بود و جین انگار اصلا نبود .تو گروه بود ولی انگار نبود .تو جمع بود ولی انگار نبود .ولی من شاد بودم.دوسش داشتم ولی از استرس خلاص شدم .احساس ازادی می کردم.درسمم تموم کردم و معلم دبیرستان شدم .
سرکلاس داشتم درس می دادم که گوشیم زنگ خورد و از بچه ها عذر خواستم و گفتم فعلا خودشون درس بخونن.بیرون کلاس اومدم و گوشی رو که هنوز داشت زنگ میخورد جواب .دادم شوگا بود : انیونگ
من : انیونگ اوپا .چل چینه یو ؟( سلام اوپا حالت چطوره ؟)
شوگا : کنچانا .اودی یو ؟
من : هاکیو (دبیرستان ) وه (چرا )
شوگا : بعد کلاست بیا رستوران اخر خیابون . میخوام ببینمت.
من : نه اوپا .
شوگا : کا ( برو ) کلاست دیر میشه .
من : کی ره .
گوشی رو قطع کردم و رفتم سرکلاس .با خودم فکر می کردم یعنی چی میخواد بگه
[ بازدید : 730 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]