قسمت سیزده دختر ها از بهشت می ایند
منم شروع کردم تمیز کردن .این قدر کثیف بود که نگجو خیلی خسته شده بودم.یهو صدای زنگی اومد.وهمه موشها به صف شدن.من همین طور روی زمین بودم که یکی دممو کشید که بلند شم.بلند شدم دیدم کاریه دختر بوده .
اونم موش بود وخیلی خوشگل بودموهای ارغوانی داشت .گفتم اسمت چیه ؟
گفت : انا لیا
گفتم : خارجی هستی ؟
گفت : دورگم .اینجا نمی تونند بچه هار خارج از کشورو بیارند ولی بچه های ایران رو می تونند ..اوه هیسسسسسسسسسسسس.
همونی که اسمش اریا بود اومد توی صف وهمون ملکه اومد تو وگفت :امیدوارم همچی خوب پیش بره.
چند تا پروانه های انسان نما اومدند غذاهای اماده شده رو بردند.ارتین هم جزعشون بود.ملکه هم پشت سرشون رفت .ارین از صف اومد بیرون وگفت :حالا می تونیم غذا بخوریم .
غذاهارو روی میز گذاشتند.
همه نشتیم پشت میز وغذا خوردیم .غذاهای خوشمزه ای بود.یک صندلی کنارم خالی مونده بود.که یکی از موش ها اومد اومد اونجا نشست .یه پسر بود .یهو صندلیش افتاد پسره هم افتاد .
همه بهش خندیدن .نگاه کردم دیدم ارتین انداخته بودش .گفتم :تو اینجا ؟
یه روسری دستش بود داددستم .پوشیدمش فقط یه جا بود که گوشهام بیاد بیرون خیلی خوب بود.همه داشتن نگام می کردم .
برگشتم گفتم :مرسی
ارتین : خواهش تو سوگند بی اجای این پسره بشین .تو ارمان توبرو جای سوگند .کسی حق نداره پیش رکسانا بشینه.
من : هان؟
ارتین : هیششششششششش
[ بازدید : 551 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]