رمان ماهان کیه قسمت دوم
رفتیم سر کلاس.استاد دیدمون .گفت :به به چقدر زود میان کلاس
من :ببخشید حواسمون به ساعت نبود
رکسانا :استاد امتحان میگیرین؟
منزدم تو کمر ش اخه الان وقت این حرفا است.
رکسی :اخ
ماهان :چی شد؟
رکسی :شکست
ماهان :اخی دلت شکست
رکسی :کمرمو میگم
استاد : همتون بیرون
ماهان دست استاد رو گرفت وگفت :نه استاد منو از خودتون نرونین. شما به این زرافه ای .عه نه ببخشید
وهمون موقع کلاس منفجر شد.من و غزل هم همین طور.اخه فامیل استادمون زرافه است.ماهان همین طور ادامه داد:دستم به
دامنتون منو نندازید بیرون.
استاد :من گفتم همه بیرون.
ماهان یهو گفت :یعنی کلاس تعطیله بچه ها استاد گفت همه بیرون. هوراااااااااااااااااااااا
استاد :ماهان فقط شما سه تا بیرون
همه کلاس داشتن می خندیدن.که ماهان یهو گریه کرد .یه لحضه گفتم چی شده ؟ چش شده که نشست رو زانوهاش روی زمین.
دست کرد تو جیبش یه جعبه درا وردم درشو باز کرد و گفت :استاد با من ازدواج می کنی ؟
من :بیشعور فکر کر کردم چیزی شده ؟
رکسانا که داشت همین جور می خندید.استاد برگشت گفت : ماهان میری بیرون یا پرتت کنم.
ماهی :میمیرم
استاد : چی ؟
ماهی :بی تو
رکسی :هان
ماهی :بی تو میمیرم
استاد :ماهان گمشو
ماهان یهو دست گذاشت روقلبش و گفت :اخ
استاد : چی شد ؟
منو رکسی که می دونستیم اینم کلکه چیزی نگفتیم .
ماهان : قلبم
استاد نگران شد :گفت درد می کنه؟
ماهی :خیلی
استاد :بیا بریم بخش بهداشت یه امپول چیزی بزن حالت خوب بشه
ماهان : چی نه نمی خوام من حالم خوبه بچه ها بیا بریم بیرون
داشتیم می رفتیم بیرون که استاد گفت : ماهان ؟
ماهی : جونم
استاد :ای ..... می کشمت
ماهی :ای جانم
من :یک
رکسی :دو
ماهی سه
وکفش استاد به سمت ما پرتاب شد.
رفتیم ازد انشگاه بیرون .رکسی رفت سوار ماشینش بشه خداحافظی کرد ورفت.منو ماهی هم رفتیم اون ور خیابون که سوار
ماشین شیم.یهو صدای بوق اومد .وبعد صدای جیغ من وفریاد ماهان ماشین خورد به ماهان منم نشستم روی زمین
صدای ترمز ماشین ویه عالمه خون روی زمین ...................برو ادامه مطلب
مردم دورمون جمع شدن.من همین جور زلزده بودم به ماهان به داداشم.به کسی که خیلی دوسش دارم.به داداش بامزم.
نمی دونم کی زنگ زد انبولانس.منم با مبولانس رفتم بیمارستان.سریع بردنش اتاق عمل.یه برگه اوردن که اجازه ای عمل رو بدم.
امضاش کردم .زنگ زدم مامانم .مامانم سریع اومد.رکسانا هم خبر کردم.پدر هم اومده بود البته پدر واقعیم نبود.ماهان پسر مامان و بابا بود.
اما من بچه پرورشگاهی بودم .فقط رکسنا از بین دوستام قضیه رو می دونست.
انتظار خیلی بد بود .تا اینکه دکتر رو دیدم .حمله کردیم سمتش که ببینیم حالش خوبه یانه؟دکتر گفت فعلا بی هوشه.معلوم نیست.
من :می تونم ببینمش؟
دکتر :فقط یک نفر
همه قبول کردن من برم.رفتم تو یه نفر تو بود لباساش مشکی مشکی بود نقاب زده بود چشاش عسلیش فقط معلوم بود .
گفتم :تو کی هستی ؟
گفت:سامانم اسمم یادت نره
بعد هم یهو از پنجره اتاق پرید بیرون .رفتم کنار پنجره ببینم چه جوری رفت .که دیدم طناب داشته .سریع هم غیبش زد.
نشستم کنار تخت داداشم روی صندلی.نگاش کردم.
من :ماهان .داداشی .بیدار شو می خوای بهت ابنبات بدم .تروخدا مارو ترک نکن داداش .من بدون تو چکار کنم ؟
دستمو گرفتم جلوی صورتم گریه کردم .
_ ابنباتت کو؟
صدای چی بود نگاه کردم دیدم بهوش اومده.این قدر خوش حال شدم سریع بوسش کردم رفتم دکترو خبر کردم.
دکتر معاینش کرد بعد فرستادش بخش .مامانم پیشش موند منم رفتم خونه با ماشین رکسی.
توراه که بودیم.یه مزذا مشکی تعقیبمون می کرد.این رکسانا هم لابی می گرفت (چی اسمشه نمی دونم) اونم تا خود خو نه تعقیبمونکرد.
رکسانا هم اومد خونمون که تنها نباشم.رفتم اشپز خونه خوراکی هامو اوردم .یه فیلم ترسنا گذاشتیم با هم دیدیم.
من یه لباس راحتی پوشیده بودم.ولی رکسی با لباس خواب بود دوتامون لباسمو صورتی بود.وسطای فیلم بود
که تلفن خونه زنگ زد گوشی رو برداشتم گفتم :الو
_داره خون میاد
من :چی شما
_ منم ماهان
رکسی : کیه
من :ماهانه .ماهان تو چه جوری زنگ میزنی؟
ماهان :سرمو کندم داره خون میاد
من : کجایی؟
ماهی :تو حیاط بیمارستان
من :وایسا اومدم.......................................
[ بازدید : 558 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]