ماهان کیه قسمت ششم
رفتم گرفتم خوابیدم اما از فکر حرف های سامان در نیومدم.صبح با صدای ماهان بیدار شدم که می گفت:میووووم مییوووم
اولش فکر کردم گربست.اما چشمامو باز کردم دیدم ماهان کنار من نشسته صدای گربه در میاره .ای خدا از دست این .
من :ماهانننن؟
ماهی: میوم
من:اخه این چکاریه ؟
ماهی:میوم میوم میوم
من:یعنی چی
ماهی:یعنی اینکه دارم صدای گربه در میارم
من:ماهی بس کن
ماهی:اولا ماهی خودتی درست صحبت کن .مگه من دوزیستم
من:چه ربطی داره؟
ماهی:اخه دوزیسته که فقط می تونه هم در اب باشه هم درخشکی وطبق اصلاعات علمی ماهی یه حیونه دریا
من:اوف
ماهان:کوفت
من:بی ادب
ماهی:میوم
من:اوف از دست تو
ماهی :میومم
بلند شدم از روی تخت رفتم بیرون از اتاق ودیدم توی سالن مهمون داریم .وای روسریم .همه داشتن نگام می کردن دایییم و زن دایییم اومده بودن با پسرداییم.وای بدو برگشتم تو اتاق .عه ماهان نیستش کجا رفت به این سرعت اصلا ولش .ابروم رفت خدا .کمد کو؟درکمد رو باز کردم که شال ازش وردارم.
که یهو یکی از تو کمد شال ابیمو بهم داد منم گرفتم و گفتم مرسی .برگشتم اون ور که شالو بپوشم .وایسا ببینم کی شالو بهم داد .برگشتم توی کمدو ببینم.
که دیدم ماهان توی کمده داره با یه چیزی ور میره .نگاه کردم دیدم گوشیمه .
من:وای ماهان بده گوشیو
گوشی رو از دستش گرفتم دیدم داشته بازی پو می کرده.بی کاره این اقاداداش ما.
ماهان:بده می خوام پورو بزرگ کنم برات
من:نمی خواد چرا نگفتی داییی اینا اومدن
ماهی:نیم ساعت تو خواب بوی چی داشتم دم گوشت می گفتم
من:ای دروغ گو تو کی گفتی
ماهان :پس عمم بود داشت میو میو می کرد.
من:ماهان مگع من گربم
ماهان:ههه همه دخترا وقتی حرص می خورن شبیه گربه میشن پیشی من
من:ماهان
اه دیوونم کرد .دلم می خواست خفش کنم.روسری رو پوشیدم که برم بیرون .گوشیممم برداشتم .دیدم یکی برام عکس فرستاده .بازش کردم دیدم ماهان
روژ لب زده از خودش عکس گرفته فرستاه .خخخ دیوونست .دیدم داره مشت سرم میا د رفتم باهمه سلام کنم .اول با داییم دست دادم که بلند شد بوسم کنه.
منم خم شدم گفتم :اخ پام
بدم میاد کسی بوسم کنه .بعدم به زن داییم دست دادم .نوبت به پسرداییم رسید.فقط گفتم :سلا م اونم جواب داد و دستشو دراز کرد.دید دست ندادم
گرفت نشست خر کیف شدم .
همین طور الکی صحبت می کردن که یک دفعه خالم گفت :ما رفتیم مهشید عکس گرفتیم اوردیم نشونتون بدیم .گوشیشو دراورد و دست به دست کرد
منم دیدم دادم دست ماهان که کنارم بود.
ماهان:این میمونه کیه این وسط دایی
دایبم نگاه کرد و گفت:اه پسر این که پسرمه حسین
وای یه مامانم خندید .بابام بهش چشم غره رفت .حسینم سرشو اتداخت پایین .ولی یهو خونه از خنده منفجر شد
[ بازدید : 504 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]