قسمت چهارده
حالا چکار کنم .چرا نمی زاره به ماهان زنگ بزنم من دلم واسه ماهان تنگ شده .چرا ماهان خودش به من زنگ نمی زنه .چرا اخه چرا.
گوشه در نشستم و به این فکر کردم.چرا سرنوشت من اینه .چرا باید من تو خانواده ای به دنیا اومدم که این رفتارو با من دارند .منو فروختند .حالا هم پسم گرفتند.
یهو صدایی اومد که انگار در و دارن باز می کنن رفتم کنار. باز چی شده ؟سامان پشت در بود .اومد کنارم و گفت :ببین پلیسا اومدن باز پرسی.
تو باید بگی اسم پدر ماهان و خود ماهان رو ومادرشو .فهمیدی
من :پلیس اخه من می ترسم چرا اسم بابامو می خوان
سامان با عصبانیت گفت:پدر تو نه پدر ماهان بعدشم از چی می ترسی من باهاتم
من :من از خود تو می ترسم
سامان :ستایش چرت نگو
دستمو گرفت و بلندم کرد .باهم از اتاق بیرون رفتیم توی حال روی مبل نشستیم .پلیس روبه رومون بود.اسم تمام خانوادمو پرسید.
اسم دانشگاهی که درس می خونمم پرسید ..حتی گفت خانواده ماهان باهام مهربون بودن یا نه .پرسید خانواده واقهی خودت چطور؟
من ساکت شدم به سامان نگاه کردم که داشت برام چشم غره می رفتم روبه پلیس گفتم :گفتم سامان و مادرش منو میزنند.
سامان داد زد سرم و گفت :خفه شو اقای بازرس دروغ میگه
بازرس یه چیزایی یاد داشت کرد و رفت.سامان اومد طرفم و نگام کرد و گفت :من روت دست بلند کردم هان
قیافش ترسناک شده بود .کم کم داشتم ازش می ترسیدم .همین طور عقب می رفتم اونم جلو می اومد .عقب عقب رفتم تو اتاقم .اونم اومد تو بعدشم درو پشت سرش بست و قفل کرد.من رفتم عقب تا افتادم روی تخت .
سامان اومد جلو رفتم عقب تر چون تخت کنار دیوار بود چسبیدمبه دیوار اونم اومد جفتم .یکی از دستامو سفت گرفت .هر کار کردم نتونستم ازاد شم.
اونم دست کرد تو جیبش یه فندک در اورد.و گرفت رو ی دستم .حرارتش این قدر زیاد بود .که جیغ زدم جیغ های بلند .اما نه سامان دست از کارش کشید
نه اونی که مثلا مادرمه به دادم رسید
[ بازدید : 560 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]