قسمت نوزده
بعدش دوباره رفتیم تو حال.پیش ماهان و سامان و مامان و بابا .خیلی حرف زدند اما من حواسم نبود.حواسم یه جای دیگه بود پیش رکسانا بود.
که خیلی خوشحال بود .نیم ساعت بعد سامان گفت که بریم .برای امدن به عروسی هم ازمون پرسبدند .اما سامان زودتر گفت :ما اون موقع ایران نیستیم .
من :جان ؟
سامان :ستایش خبر نداره .
از همه خداحافضی کردم .به ماهان دست دادم .اونم دیتمو سفت گرفت و انگار یه برگه داد دستم .من دستمو جمع کردم گذاشتم تو جیبم .سوار ماشین شدیم.
سامان سریه دفتر پیاده شد .و گفت کار داره الان میاد.منم تا رفت برگه رو در اوردم نگاه کردم .روش نوشته شده بود
سامان برادر واقعی تو نیست.
بابا گفت کسی که تو رو ازش خریده پسر نداشته .
اما من صداشو در نیاوردم فعلا.
اینو که خوندم به لحضه سرم گیج رفت .یعنی چی یعنی سامان برادر من نیست .جریان چیه
سامان اومد سوار شد گفت :فردا صبح پرواز داریم
من :من نمیام
سامان :تو حق نداری بگی نه حالیته
من :من نمی خوام بیام
سامان :تو غلط کردی
ستایش:نمیام
سامان :خوبم میای
من :نمیام
ولی اون شب که رفتیم خونه .شب بدی بود.سامان فرستادم تو اتاق .در و قفل کرد .صبح هم .بزور مانتو مو تنم کرد .یه ساپرت پام بود .همین جوری گذاشتم تو ماشینش.
یه شالم سرم کرد .از مامانش خداحافضی کرد .مادرش انگار قرار بود بعدا بیاد.سامان منو برد .فرود گاه .سوار هواپیما شدیم .اون ساک هردومونو بسته بود.
رفتیم خارج .فکر اینه که سامان برادرم نیست .اونم منو برد خارج دیوونم می کرد.
وقتی ازش پرسیدم به کدوم کشور میریم گفت :المان
توی راه خیلی گریه کردم .خیلی .اونم همش داد میزد حق گریه نداری
[ بازدید : 623 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]