قسمت بیست
رفتیم هتل .یه چیزایی اون جا کشف کردم .اینکه سامان بار اولش نیست اونده المان .دو اونجا شرکت داره.
حدود یه هفته اونجا بودیم .همون روز اول یا یه مردی اشنا شدم .به اسم جیم.سامان گفت :بادیگارته
من :چرا
سامان :جیم مراقبش باش .هر کاری می کنی به جیم خبر بده
از اون روز مجبور شدم هر اتفاقی افتاد حتی اب خوردن به جیم بگم .دیوونه شده بودم.امروز سامان قرار بود ثب ت نامم کنه کنه ددانشگاه.
یه مانتو برام اورد کوتاه کوتاه .اصلا اسمش مانتو نبود که گفتم :من اینو نمی پوشم
سامان :نپوشی خودم می پوشونمت
از اونجایی که می دونستم راست میگه پوشیدم .یه شلوار همرنگشم داد پوشیدم .شالمم سرم بود.
رفتیم اونجا .با ماشین سامان .جیم با یه ماشین جدا پشت سرمون بود.
یه مردی اوجا بود گفت :اینجا با روسری نمی تونه بیاد
سامان روسری مو از سرم کشید و گفت :نه این برای قشنگیه.
من با دستم موهامو گرفتم .نمی دونستم چکار کنم.گفت :فردا بیاید.
رفتیم بیرون.سامان گفت :تو با جیم بیا من کار دارم بعد میام
دیویدم دنبالش گفتم :روسریم رو بده
سامان :نمی دم باید عادت کنی
دوباره رفت سوار ناشین شد .خواستم بدم دنبالش .جبم دستمو گرفت رو گفت :ما باید بریم خانوم.
بزور سوار ماشینم کرد برم گردوند هتل .داشتم از خجالت اب می شدم بدون روسری
تا رسیدیم رفتم اتاقم یه شال برداستم پوشیدم.
خدا به دادم برسه ......
[ بازدید : 602 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]