بیست و یک
شب بود با صدا از خواب پریدم .از اتاق اومدم بیرون .اومدم سمت حال پست دیوار گوش وایسادم.
سامان :انروز یه هندی وارد شرکت میشه باید خرش کنیم قرارداد رو با ما ببنده
جیم :با دختر ه چکار کنیم قربان
سامان :نمی دونم
یه ناشناس :مگه نمی خواستی انتقا متو از شون بگیری
سامان :حالا که پدرش مرده انتقامو از دخترش می گیرم
به ناشناس :با برادرش سامیار چکار کنیم ؟
سامان :اونو امشب بکشش .ولی با ستایش دختر عموم کار دارم .برو جیم .برو مراقب دختره باش.
ترسیدم .سریع دویدم تو اتاق .خودمو به خواب زدم .در اتاق یه دفعه باز شد .از بوی عطر شناختم سامانه .
سامان اومد کنار تختم .و گفت :بیچاره باید تقاص بقیه رو بدی
روسریمو در اورد و گفت :حرف گوش نمیده لا مصب
روسریمو برد با خودش بیرون .اون شب با فکر حرف های سامان خوابم برد .
شب کابوس دیدم .خواب دیدم توی یه جای تاریک دارم می دوم .سا مان دنبالمه .واز اون ور صدای خنده های ماهان رو رکسی می اوند و دیوونم می کرد
[ بازدید : 574 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]