قسمت بیست و دو
صبح که بیدار شدم اومدم سر میز .صبحونه پر از مخلفات پود .همه چی .ولی من فقط یه لیوان شیر خوردم.
رفتم دوباره تو اتاقم همون مانتو رو پوشیدم .رفتم پیش سامان .گفتم :شالم
سامان تو چشام زل زد و گفت :بیا تو اتاقم کارت دارم .
دنبالش رفتم که .از روی تختش یه کلاه صورتی برداشت .که به مانتوی صورتیم می اومدم .کلاه و گذاشت سرم .
گفت :حالا دیگه موهات پیدا نمیشه .کلاه از این بافتنی ها وبزرگ بود که کل موهامو می گرفت.
[ بازدید : 618 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]