قسمت بیستو سه
بعدش جیم رسوندم دانشگاه . رفتم تو دیدم همه عجیب نگام می کنن .یکی از دخترا که موهای مشکی و چشماش رنگ روشنی بود گفت :اون کی بود که باهات اومد
من :چطور مگه
دختره :ایرانی هستی نه این جا تنها دانشگاه ایکه بچه هاش فارسی حرف میزنن.
من :اهوم نمی دونستم
دختره :من الیسام
من :من رویال ....ام نه ستایش
الیسادستشو دراز کرد دست دادیم .
یهو یه پسری صدازد :الیسا
اومد سمتمون .موهای بوری داشت .چشماش سبز بود .
الیسا :بله
پسره :این دوستت جدیدت کی هست
الیسا :این ستایشه ایرانیه
پسره :خوشبختم
دستشو اورد جلو که دست بدم .تا خواستم دست بدم .یهویکی دستشو اورد جلو باهاش دست دادو گفت :منم خوشبختم .
نگاه کردم دیدم سامانه .بعدم دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند داخل سالن .توی راه بهش گفتم :تو کی اومدی
سامان :من همه جا مراقبتم ....ستایش.من فهمیدم تو برادرم نیستی
سامان :خدارو شکر .ولی دیر فهمیدی
ستایش :چی از جونم می خوای
سامان :من فقط می خوام کنارم باشی تو باید تقاص پدرتو بدی
من :مگه پدرم چکار کرده
سامان :وقتی بابام مرد .اون اومد تمام پولامونا بالا کشید .منو مجبور می کرد براش مواد بخرم .می فهمی
من :اخه چرا من تقاص پس بدن
سامان :نه فقط تو سامیارم تقاص پس میده .دیروز کشتمش
من :تو روانی هستی
سامان :سعی نکن فرار کنی ..
رسیدیم دم یه دری .در زد درو باز کرد.مردی که انگار استاد کلاس بود .گفت :بفرمایید اقا سامان بچه ها بلند شید.
بعد هم همدیگرو بغل کردن .بچه های کلاس همه وایساده بودند .زل رده بودند به من.
[ بازدید : 749 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]