بیست و هشت
من :راستی تبریک می گم اقا ماهان
ماهان :یه جوری میگی ادم دلش می خواد بره ازدواج کنه دوبار تا بهش تبریک بگی
رکسانا :ادم غلط می کنه
یکیم زد تو سر ماهان.خخخخ دیوونن
سامیار :خوب حالا ستایش می خوای پیش کی باشی
من :پیش تو
ماهان :عه جرا
من :چون تو تو .....
اشکم دراومد نمی تونستم رگم چون ازدواج کردی ..برای همین رفتم بیرون از خونه .کنار در وایسادم .
سامیار اومد پیشم و گفت :تو چشام نگاه کن
نگاش کردم .گفت :اره ؟
من :چی اره؟
سامیار :بی خیال
......
راوی
دو سال گذشته .سامان تازه از زندان ازاد شده.چن دقیقه منتظر می ماند .
یه ماشین مزدا کنارش می ایستد .سامان در حال سوار شدن می گوید .:من دست از سرت بر نمی دارم ستایش
..پایان
[ بازدید : 737 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]