قسمت سوم رمان من خودم نیستم
قسمت سوم رمان من خودم نیستم
حدود 1 ساعت بود که اینجام ،البته اگه بی خیال اون چند ساعت بیهوشی باشیم.در باز شد و قامت شوگا پشت در نمایان شد .اول تو چشام نگاه کرد و بعد یهو حرکت کرد به سمتم و گفت:گفتن می تونی مرخص شی.اینو بپوش.
تازه نگاهم به پلاستیک توی دستش افتاد .شوگا که از من حرکتی ندید پلاستیک رو پام گذاشت و گفت : ده دقیقه وقت داری حاضر شی .
شوگا رفت بیرون و درو بست .سریع پاشدم ولباسارا رو نگاه کردم .یه تونیک بلند شکلاتی به همراه یه شلوار جین .
عه پس شالش کو .دستم زدم به سرم اها تو سرم یه شال هست همین خوبه .سریع لباسارو عوض کردم و بدو رفتم سمت در که در همون موقع باز و آره دماغم آسفالت شد .
من:اخ
شوگا که نفهمیدم ناراحته یا عصبانی گفت : اخه تو پشت در چه غلطی می کنی.
من هم که یادم رفت این شوگاست که دارم باش حرف می زنن شوگااااا. گفتم : می خواستی چیکار کنم .اومدم این در لعنتی رو باز کنم .اصلا تو اینجا چیکار داری ؟ چرا دست از سرم بر نمی دارییییی؟
شوگا با تعجب نگاهم کرد و گفت :هی هی آروم باش .چیزی نیست.
من با عصبانیت گفتم : من شما رو ..... فقط ...فقط ..از راه دور میشناسم ..... من نانا ...یا هر خری دیگه ای ... نیستم ... می فهمی ؟
شوگا نگام کرد و گفت : آره آره می فهمم .اگه ارومی بیا بریم دیگه .
منم که حرصم گرفته بود که فکر می کنه با یه بچه طرفه گفتم : م..من نمیام
)اینجا این نقطه چین ها رو هق هق بدونید) شوگا که سعی داشت اروم باشه گفت: یعنی چی نمیای ؟
من: با تو هیچ جا نمیایم .
شوگا نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت: اون وقت می خوای با کی کدوم جهنمی بری؟
من:گ...
شوگا ترسناک نگاهم کرد و خیلی واضح می دیدم عصبیه .
من:گو....
شوگا: گو چی؟
من: گون هی
شوکا شکه گفت : گون هی ؟!
من: آره می خوام اون بیاد .
شوگا چپ چپ نگام کرد و گفت : ولی من بهش نگفتم تو اینجایی ؟ و خیلی جالب تصادفی کردی که فقط باعث بیهوشیت شده و احیا نا .. هیچی بی خیال
من کنجکاو پرسیدم : احیا نا چی ؟
شوگا : بی خیال بعدا حرف می زنیم .دستمو گرفت و من رو با خودش برد بیرون .نمی دونستم به این فکر کنم که جیهوپ دستمو خیلی اروم گرفته بود و شوگا سفت یا به این فکر کنم من دست اعضای بی تی اس رو حس کردم .یا اصلا چطوره به این فکر کنم که نامحرمه .
وجدان : به نظرت چطوره حداقل یه زوری بزنی که دستتو بکشی کنار ؟
من: عه تو از کجا سروکلت پیدا شد .این همه مدت که نبودی؟تازشم دستمو بکشم می ترسم ناراحت بشه دلم نمیاد.
وجدان :عه که ناراحت میشه ؟ تو اول ببین زورت بهش میرسه ؟ اون وقته که دلت برا خودت میسوزه.
با احساس هل دادنم و تشستنم تو ماشین از فکر بیرون اومدم بیرون .(اینجا ... به معنی سکوت)
من با لحن ملایمی گفتم : کجا .. داریم میریم ؟
شوگا: می برمت پیش گون هی .پیش همونی که می خوای .
من با خوشحالی : اخ جونننن .اونجا جام امنه .
شوگا چپ چپ نگاه کرد و گفت : ولی یه شرطی داره .
پنچر شده گفتم : چه شرطی ؟
یدفعه دیدم از جیبش گوشی من یا نانارو دراورد و شماره خودشو سیو کرد .گوشی رو گرفت طرفم .
مردد گوشی رو گرفتم که گفت : شماره همه هیونگامم هست .هر جا میخوای بری و دوست داری بری و هر اتفاقی رو به من یا یکی از اوپاهات گزارش میدی تا نگرانت نشم .
من: چی ؟
شوگا خیلی ریلکس گفت : زنگ زدیم هم جواب میدی فوری .وگرنه هر روز من و قیافه ای که خیلی عاشقشی رو میبینی .
من: عاشق ؟ من ؟
[ بازدید : 474 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]