قسمت چهارم رمان من خودم نیستم
قسمت چهارم رمان من خودم نیستم
ماشین که ایستاد روبروی خونه گون هی ،احساس کردم ضربان قلبم رفت بالا.با اینکه میدونستم اونجا امنه ولی استرس گرفتم .شوگا نگام کرد و گفت :این تو و گون هی.
لبخندی به نشانه تشکر زدم و در ماشین را باز کردم .خیره به در آروم اروم به سمتش رفتم .چند تقه به در زدم و دری که به سرعت باز شد .گون هی و پشت سرش زنی با موهای فرفری و صورت با نمکش که نگران میزد اومدن بیرون .برگشتم عقب رو نگاه کردم که شوگا گاز داد و به سرعت دور شد .یهو تو بغل یکی کشیده شدم .همون خانوم بانمکه بود .گفت : خوبی ؟ بهم بگو حالت خوبه عزیزم .دختر عزیزم چرا رفتی ها؟ چرا
وبعد منو از خودش جدا کرد و با ضربه هایی که خیلی هم محکم نبود منو می زد .گون هی دستای مادرشو گرفت و گفت : اوماااا کافیه .بیا داخل حرف می زنیم . مادر اول رفت داخل و بعد من اخر سر گون هی .وارد پزیرایی که شدیم هممون روی یه مبل افتادیم .
مادر: این همه مدت کجا بودی ؟ خوب می خوابیدی ؟ خوب غذا می خوردی ؟
گون هی کلافه گفت : اوماا نانا تصادف داشته چیزی از ماها یادش نیست .
اوما:اره اره حواسم نبود .برم یه چیزی بیارم بخوری .باید جبران این چند روز بشه .
گون هی نگام کرد .منم نگاهش کردم .لبخند زد .ناخوداگاه منم لبخند زدم .چی بود ویروس بود سرتاپایش که من را در بر می گرفت .گون هی: خوبی؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم .
ساکت شد و دیگر چیزی نگفت .من نتونستم ساکت باشم و گفتم : گون هی
گون هی: بله
من: من کاملا گیج شدم .یعنی نمی تونم برگردم به ایران .
گون هی یه دفعه شروع کرد به خندیدن که چپ چپ نگاش کردم که جلوی خندشو گرفت و گفت : چرا نتونی بری برا سفر می تونی بری .
من با تعجب گفتم : تو که منظورت این نیس برای همیشه اینجا بمونم ؟!
گون هی نگاه عاقل اندر سفیهی کرد وگفت : پس کجامیخوای بمونی ؟
من: ایران
گون هی یک دفعه بلند شد و داد زد : اوماااااا
مادر: نه (بله) چرا فریاد میزنی تو ؟
گون هی : نانا خستست میره یکم بخوابه
من: من کی همچین حرفی زدم ؟
گون هی دستمو گرفت و رفت سمت اتاقی که ما من بود و درو باز کرد و وارد شدیم . اروم هلم داد به سمت تخت که مجبور شدم بشینم .
گون هی: هی اینجا میمونی تا فکر ایران از سرت بیفته
من: گون هی
گون هی: اوپا
من : چی
گون هی : باید بهم بگی اوپا مگه همسنتم اسممو صدا میزنی.
بعدم رفت بیرون و درو بست .
وقتی بیدار شدم بوی خوش غذا مشامم را نوازش کرد و دیدم کنارم روی میزیه غذای خوشگل به اسم کیمچی انتظار مرا می کشد .گناه داره زیاد منتظرش نزارم بهتره حملهللللهه .
وقتی حسابی سیر شدم از اتاق رفتم بیرون دیدم گون هی همین جور که روی مبل نشسته بوده سرش خم شده و خوابش برده .بد و رفتم سمت اتاقش که براش بالش و پتو بیارم که بله محو اتاق شدم .اتاق ست سبز و سفید بود باورتون میشه ؟ یه گیتار گوشه اتاق بود .باید یه روز بخوام ازش با گیتار هنر نمایی کنه و عکس خودمو دیدم تو قاب روی میز کنار تختش .وای یادم رفت بالش و پتو رو ببرم .بالش ووپتوشو ورداشتم رفتم تو هال بالشتو گزاشتم پتو رو روش انداختم و دستمو گزاشتم رو پتو و هلش دادم اروم تا دراز بکشه .چیه خب نامحرمه میفهمید ؟ نامحرم .
همون موقع گوشیم زنگ خورد نگاهش که کردم بله تماس تصویری بود برقرارش کردم که دیدم جیمین و جونگ کوک و وی هستند یهو باهم گفتند انیونگ وقهقه زدند .منم خندیدم و سلام کردم و گفتم : خوبید ؟
وی: نه خیلی خوبم در مورد تو چطور؟
من:ممنون
جونگ کوک : شوگا گرفته خوابیده . ولی قبلش یاد اوری کرد که ببینیم در چه حالی هستی .
جیمین :خب حالا چیکار می کنی
من: شمارو میبینم
کوکی: گون هی کجاست ؟
من: خوابه
جیمین خندید و گفت : کپی شوگا است
در دل گفتم : نه به خشنی شوگا
به جاش گفتم : جین کجاست ؟
کوکی: داره لایو میزاره .
من با تعجب گفتم : جدی کی ؟
وی با تعجب: نیم ساعتی میشه چطور
من: میشه قطع کنم ؟
کوکی: تو قلبت چی میگزره نانا؟
وی: نکنه دیگه شوگارو نمی خوای؟
جیمین :تو که نمی خوای بمیری؟
[ بازدید : 524 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]