قسمت پنج رمان من خودم نیستم
بعد از شنیدن این جمله هاشون به فکر فرو رفتم . اخه مگه لایو دیدن هم مشکلی داره؟
وجدان : نه ادم خنگ اون عجله ای که تو داشتی برای دیدن لایو جین مشکلی داره.
حالا نمیشه تو ساکت شی وجی جان ؟لامصب اینجور موقع ها انگار موتو اتیش زدن پیدات میشه دهه. نشستم پای لایو جین . این قدر تولایو غذا خورد که شکمم صداش در اومد .
بلند شم برم تو اشپز خونه یه چی کوفت کنم .تو یخچال فقط یه عالمه نوشیدنی و نودل بود.بهتره نودل درست کنم .
بعد از خوردن و اشامیدن وقت چی چیس ؟( خنده )
رفتم حاضر شم یکم جاهای دیدنی رو بگردم . توی یه پاساژ بودم. یه مغازه رو دیدم که لباساش خیلی قشنگ بودند انواع پیراهن برای جشن . دو مول عروسکیشو خریدم یکیش صورتی اون یکی سفید .بعد رفتم کفش خریدم .بعدم کلی سوغاتی.ساعت 12 شب بود که تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم .رسیدم پول ماشین رو دادم و به سمت خانه پرواز کردم .گون هی دم در بود و هی راه میرفت این ور و هی اون ور .
من: سلام من برگشتم
گون هی که تازه منو دید یهوی اومد شونع هامو گرفت و تکونم داد و گفت: خوبی ؟ چیزیت نشده ؟
من: خوبم .مگه چیشده
گون هی که مطمعن شده بود خوبم داد زد وگفت:تا الان کدوم جهنمی بودیییییییییییییی؟
یهو ترسیدم و به جای جواب دادن لال شدم .دادزد :هان ؟چرا لال شدی ؟ حرف بزن .کدوم گوری بودی نانا؟
من: رف..ته ... بودم ... خرید
گون هی: تا الان؟
من:....
گون هی: اون گوشی لامصبو چرا جواب نمیدی؟
تازه یاد گوشی افتادم .پلاستیکارو گزاشتم زمین و دستم کردم تو جیب تو کیفم و گوشی رو بیرون اوردم ک دیدم خاموشه .همونطور که روشنش می کردم گفتم : شارژش تموم شد بود
من: چیکار می کنی .ولم کن .یااا با تو ام
و وقتی درسالن پشت سرم بسته شد و جلو رو نگاه کردم یا کیم تهیونگ .جین و شوگا و رپ مان و کوکی و جیمین و جیهوپ و ته ته رو بروم وایسادند و عصبی نگام می کنند.
کوکی: تو. تو تنها کسی که اگه بمیره دیگه ناراحت نمی شم . یه ساعته به خاطر تو شوگا غر زد .
من:...
ته ته:کدوم گوری بودی؟هان ؟
من: .....
شوگا نفس ها عصبی می کشید .
جیهوپ اومد سمتم و موقعی که از کنارم رد شد یه ضربه بهم زد . این نشونه عصبی بودنش بود و دست گون هی رو گرفت و گفت ما میریم به اجوما سر بزنیم .حتما خیلی نگران این دختر ه سربه هوا است .
من با شوک : اندهههه(همون نه خودمون) چه بلایی سرش اومده؟
جین : چیزی نیست نگران نباش.
کوکی: نه اتفاقا داشت میمرد
شوگا: نمی خوای تمومش کنی ؟
کوکی: نه . من میرم .هیونگ لطفا دیگه وقتی عصبی میشی خونه نباش .
بعدم رفت بیرون از خونه .یکم زیاده روی بود رفتارشون دیگه داشت اشکم در می اومد .جین و ته یونگ یه چیزی اروم به شوگا گفتن و رفتن بیرون .شوگا اومد نزدیک و دو قدمی من وایساد .من باید می رفتم عقب تر مثل همه ادمایی که می ترسن و لی من از ترس خشکم زد .شوگا از جیبش یه چیزی شبیه پاسپرت در اورد و گفت : این رو خوب نگاه کن .
پاسپرت و یا هر چی که بود از دستش گرفتم و بله اینجا اسم نانا بود که می گفت همسر شوگا است .
من: نهههه
شوگا: چرا همین طوره
من با همون تعجب گفتم : به هر حال من که نانا نیستم .
شوگا لبخندی زد و گفت : صبح زود که رفتیم برا آزمایش همه چی مشخص میشه .
[ بازدید : 494 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]