قسمت هفت رمان من خودم نیستم
روبروی در آزمایشگاه وایسادم.باید لباس شاد می پوشیدم .بای د خوشحال می بودم . چون این اخرش.من که نانا نیستم این آزمایش همه چی رو مشخص می کنه و آزاد میشوم . ولی لباس مشکی پوشیدم .ناراحت بودم .
شوگا ماشین را پارک کرد و کنار م قرار گرفت و بعد دستمو گرفت و حرکت کرد .دستمو کشیدم که رهاش نکرد و رفتیم داخل .چون شوگا با من بود کارمون رو زود راه انداختن .گفتن جواب ازمایش رو چند دقیقه دیگع می دیم .استرس امانم رو بریده بود و هی ناخونامو می جویدم .یه دختری اومد سمتمون و با لبخند گفت : اوپا من خیلی خوشحالم که تونستی پیداش کنی .
شوگا خیلی جدی ولی کاملا مشخص بود که از شنیدن این خبر چقدر شاده گفت : مرسی برای جبران یک روز رو میتونی بیای کمپانی برای عکس گرفتن با ما.
چطور ممکن بود من نانا باشم .چطور ممکن بود این طوری باهشه .نه یعنی من با شوگا ازدواج کردم .؟ من جین رو دوست داشتم.
شوگا نگام کرد و گفت : بلند شو نانا .این ازمایش همه چی رو اثبات کرد .اگه بخوای باز به حرف های بی سرو تهت ادامه بدی .قول نمی دم آروم برخورد کنم..
از ترس بلند شدم و همراهش رفتم .سوار ماشین شدیم .تو راه هر دو سکوت کردیم .جلوی یه ساختمانی ایستاد و گفت : پیاده شو .
اروم پیاده شدم.شوگا زنگ در را زد و در ساختمان باز شد و داخل رفتیم .سوار اسانسور شدیم.
با استرس گفتم: نا .. یعنی من چند وقته با شما ازدواج کردم ؟
[ بازدید : 457 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]