قسمت هشت رمان من خودم نیستم
شوگا:تا الان میشه یک سال .دوماه بعد از ازدواج ..
حرفش روونصفه ول می کنه با دستش فرمون رو سفت فشار میده.
من با تمام نگرانی که از خودم سراغ داشتم گفتم : اوپا کن چانایا او (خوبی)
شوگا سرشو به نشونه خوبم تکان داد و گفت : دو ماه بعد از ازدواجمون یک شب تو به بهونه دیدن گون هی از خونه میری بیرون .دیگه پیدات نمی کنیم تا بعد چند ماه به گون هی زنگ می زنی.
چشام از تعجب داشت در می اومد .با تعجب گفتم : چرا باید از پیشت برم ؟ دعوامون شد ؟
شوگا صورتش قرمز شده بود و داد می زد که عصبیه .
شوگا: تو عکسای جین رو تو گوشیت داشتی .
بعد از زدن این حرف یهو با شدت یه جا ترمز می کنه .صدای جیر جیر لاستیکا و بعد جیغ خفه من و پشت سرش بسته شدن محکم در که شوگا وقتی رفت بیرون این کارو کرد .ده دقیقه فقط هی میرفتم راست هی چپ .سرگیجه گرفتم .یهو همراهشو دراورد و تماس گرفت .وقتی تماسش تموم شد .
اومد داخل ماشین و یه نگاه به من کرد و گفت :گون هی داره میاد دنبالت باهاش برو .و حواست به گوشیت باشه .آراسو ؟(فهمیدی)
سرمو به نشونه تایید تکون دادم.نیم ساعت تو ماشین بودیم که گون هی رو دیدم داره به سمتمون میاد .از ماشین پیاده شدم و بدون خداحافظی به سمت گون هی دویدم .
نمی دونم چرا پیش شوگا احساس امنیت نمی کردم ولی پیش گون هی خیالم راحت بود .گون هی دستامو گرفت و گفت : کن چانایا او؟
من: نه (بله)
گون هی لبخند مکش مرگی زد و دستمو گرفت و به راه ادامه دادیم .همون لحضه ماشین شوگا با سرعت از کنارمون رد شد .
[ بازدید : 459 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]