قسمت ده رمان من خودم نیستم
من : راستش ... مادرم
گون هی با تعجب : مادرت چی ؟
من: بی خیال
بلند شدم به سمت اتاقم رفتم و رو تخت دراز کشیدم .فکرم کار نمی کرد .همه چی مبهم بود .چرا مادرم دیگه منو نمی شناخت.چرا ؟چرا؟.این قدر فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.وقتی چشامو باز کردم ،صدای عجیبی شنیدم .فکر کنم از داخل خونه باشه .رفتم پشت در اتاقم و گوش وایسادم .
شوگا: یاااا اون زنه منه میفهمی ؟.
گون هی : اره درسته ولی باید بهش وقت داد
جین : پابو (احمق) اون دوست نداره .دوست داری با کسی که عاشقت نیست زندگی کنی .
گون هی اعتراض امیز :جینننن
شوگا عصبی : من ... باید این.... این عوضی رو بکشم
ترسیدم دعواشون بشه سریع در رو باز کردم .که همشون از حرکت ایستادن و با تعجب و نگران نگام کردند.
شوگا یقه جین رو گرفته بود و جین ثابت ایستاده بود و گون هی سعی داشت جلوی شوگا رو بگیره .
من: اینجا چه خبره ؟
شوگا چشم غره ای برام رفت و گفت : این حقیقت داره ؟
من هم خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم : منظورت چیه ؟
جین که انگار کلافه بود گفت : که شوگا رو دوست نداری؟
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : نه مگه میشه شوگا رو دوست نداشت .مگه میشه ادم همسرشو دوست نداشته باشه .
رفتم سمت شوگا و گون هی با تعجب کنار رفت .دست شوگا رو گرفتم و گفتم: من واقعا دوست دارم .و به جز تو به کسی دیگه فکر نمی کنم .
یه قطره اشک همزمان از چشمم اومد بیرون . شوگا معلوم بود خوشحاله ولی میخواست از تو نگاهم از حقیقت حرفم مطمعن شه .گون هی متعجب بود .وجین دستی به موهاش میکشه و یهو از خونه میره بیرون .با چشام دنبالش میکنم .
رو به شوگا میگم : متاسفم ولی باید به سرویس بهداشتی برم .
شوگا سرشو به نشونه مشکلی نیست تکون میده و من بدو به سمت سرویس میرم و درو میبندم ،سیفون رو می کشم و شروع می کنم به گریه کردن
[ بازدید : 465 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]