رمان من خودم نیستم قسمت 12
با اعصاب خورد داشتم فکر می کردم که یه راهی به ذهنم خورد .از پنجره اتاق میرم بیرون .پنچره رو باز کردم و بدون اینکه به پایین نگاه کنم اویزون شدم که بپرم پایین .اول خدا رو صدا زدم بعدم پریدم که احساس کردم روی چیزی پخش زمین شدم صدای اخ گفتنش جیگرم رو سوزوند .سریع از جام بلند شدم وزدم تو سرم و گفتم:وی تو خوبی؟
وی :اخ .آره .یعنی اینجور فکر می کنم .
با گریه گفتم : اخه تو اون پایین چیکار می کردی؟
وی سرشو خاروند و گفت : خب خواستم ببرمت با خودم عین قدیما ایکس باکس بازی کنیم .
من: خب زنگ می زدی.
وی طلبکارانه.:چرا این قدر زنگ زدم جواب نمی دادی؟
از حواس پرتی خودم حرصم گرفت و گفتم : میانه گون هی گوشیمو گرفته .
وی با تعجب: نکنه اون میخواد با شوگا بازی کنه ؟
من: مگه بچن؟
وی: شاید .
بعد گوشیشو در اورد و گفت: باید به شوگا خبر بدم که از دست تو حداقل عصبانی نشه.
وقتی داشت با تلفن حرف میزد توی یک لحضه احساس کردم حالت تهوع دارم .سریع رفتم طرف درختای اطراف و بالا اوردم .وی نگران اومد سمتم .
من خجالت زده : نگام نکن
وی: تو باید بری دکتر
من: نه زیاد بزرگش نکن
وی عصبی : این قدر بی اهمیت نباش.
دستمو گرفت و به سمت ماشینش رفت .در سمت جلو رو باز کرد و هلم داد داخل . خودشم سوار شد به سمت بیمارستان رفت
ببخشید دیر شد ولی جبران کردم نظر لطفا
[ بازدید : 475 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]