قسمت 13 رمان من خودم نیستم
ماشین که تکون میخورد چشام خود به خود بسته میشد .سعی کردم باز نگهشون دارم ولی ایندفعه کامل بسته شدند.وقتی چشامو باز کرردم خودم رو توی یه اتاق دیدم که تا حالا به عمرم ندیده بودمش. سرجام نشستم که دیدم این تخت تخت من نیست .این تخت خیلی برا من کوچیکه که .نگاه دستام کردم بعدم پاهام و وقتی دیدم به اندازه یه بچه سه ساله شدم شروع کردن جیغ زدن که ناگهان در باز شد ودیدم مادرم اومد داخل و گفت : چیشده قشنگم .نه نه گریه نکن
وبعد بغلم کردو گفت : هیچی نیست .چیزی نیست دختر قشنگم.
تووبغلش اروم شدم .که درباز شد یه پسر بچه شیش ساله اومد داخل و گفت : اوماااا آپاجی منو زد .میگه چرا اوما شام درست نکرده.
مادر نگاهش کرد و دستی به سرش کشیدو گفت : باشه عزیزم .بیا مراقب خواهرت باش.
منو گذاشت زمین وورفت از اتاق بیرون.نگاه پسره کردم اونم نگام کرد .
پسربچه:ازت متنفرم نانا .تو بابامو از م گرفتی.
بعدم هلم داد و من افتادم زمین.دست ووپاچلفتی نیستما فقط متاسفانه سه سالمه.دوباره اومد سمتم و موهامو کشیدو باز دردم اومد و زدم زیر گریه .یهو هل کرد و گفت: هیس .هاجیما(نکن)
و دست می کشید رو سرم که آرومم کنه وقتی دید فایده نداره کلافه شد دستی به موهاش کشید و یهو روی لپم رو بوس کرد .از شوک بوسش ناخوداگاه گریم بند اومد.
[ بازدید : 494 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]