قسمت جدید من خودم نیستم
مادر : خیل خوب بهت میدم برو اون ور .صد بار گفتم سرخود به چیزی دست نزن.
بعد یه تیک کیک پرتقالی برید گزاشت تو کاسه و دست منو گرفت نشوند روی پزیرایی و ظرف رو داد دستم و گفت بخور.
همینجور که بازی بازی و نمی دونم چرا عین بچه ها کیک رو میخوردم داشتم فکر می کردم انگار اومدم به گذشته خودم .باید دوباره تو گذشته زندگی کنم یعنی ؟ شاید بتونم این طوری با جین باشم .ولی شوگا چی میشه ؟یعنی می تونم زندگی رو تغییر بدم؟ همزمان گوشی تلفن مادرم زنگ خورد .گوشی رو برداشت و ..
مادر:یبونسه او (همون الو خودمون ) آه باشه .نه نگران نباشید شوهر من تا چند ماهی مسافرت میرن .
کنجکاو بودم بدونم جریان چیه . ولی شاید نباید بدونم .ولب بلاخره که میفهمم.
من: کیه ؟
مادر: باشه پس فعلا خدانگه دار .
من: کیعههههه؟
مادر: عه .سرصدا نکن . گون هی .گون هییی بیا اینجا
بعدم منو بلند کرد و برد سمت روشویی و صورتم رو شست .
گون هی اومد تو اشپز خونه .
مادرم منو گذاشت کنارش و گفت : ببرش سرشو گرم کن تا من به کارم برسم .امروز مشتری دارم .
گون هی با هیجان : واییی اپاجی نفهمه
مادر همبنجور که هلمون میداد که یعنی بریم گفت : نه چند روزی میره سفر کاری
شرمنده دوستان خیلی کمه .ولی مشغله زیاد و حالم باعث میشه نتونم بنویسم ولی چون نخواستم وقفه بیفته یه مقدار نوشتم
ممنون میشم تیلیغ کنید
[ بازدید : 437 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]