قسمت 16 رمان من خودم نیستم
کارتون مسخره ای بود و خیلی زود تموم شد .رفتم به سمت گون هی که دیدم رو دفترش خوابش برده .اروم اروم دو سه تا بالش رو دونه دونه بردم کنار در و رفتم بالای بالشت ها تا دیتم به دستگیره در بخوره .از دست گیره اویزون شدم و درو کشیدم که بالشت ها رو یکم هل داد دستم یهو ول شد با جیغ خفه ای که کشیدم افتادم پایین.همون موقع مادر و یه خانمی و یه پسر بچه ای همراهش اومدن این سمت و گون هی هم از ترس رو تخت نشست .
مادر : میشه بگی داری چی کار میکنی ؟
خانومه : به نظر خورده زمین.
مادر اومد سمتمو و گفت : نانا چیشده ؟
منم که تازه یادم اومد درد دارم با گریه شروع کردم حرف زدن.
من: گ گ گ گ در گگگگگ باز نم گگگگ شه گگگگگ
مادر بغلم کرد و گفت : خب برا چی میخواستی بیای بیرون ؟ ببین چیکار کردی . خانوم کیم منو ببخشید بچن دیگه.
خانوم کیم : نه اشکال نداره.
گون هی چون گیج بود دوباره خوابید .مادر من را بغل خودش گرفت با خانوم و پسر بچه رفتن بیرون .رفتیم و یه گوشه تو حال نشستیم .
دانال کل
یه میز چوبی وسط قرار داشت و چند شمع روی میز و یه عالمه اشکال عجیب که روی تخته ای وسط میز قرار داشت .
لیلا مادر نانا با تمرکز نشسته بود .روبروش خانوم کیم با استرس و پسرش کنارش با تعجب نشسته بود. نانا هم رو ی رو رو ئک صورتیش قرار داشت (همون صندلی چرخ دارا که بچه هارو روش میزارن که هم بازی کنند هم چیزیشون نشه ).
لیلا: شوهرت مرد خوبیه .به خاطر شوهرت وضع زیاد خوبی نداری .ولی پسرت..
خانوم کیم : پسرم چی ؟
لیلا : پسرت آینده ای خوبی داره .به خاطر اون هم که شده وضع تغییر میکنه .
خانوم کیم مردد بود بپرسد که یا نه . که لیلا اشفتگی را درش دید وگفت : بگو
خ کیم :میشه دقیق تر راجب پسرم بگی .
لیلا با دقت به پسر بچه نگاه کرد و گفت : باشه فقط ...
خ کیم که منظورش را خوب فهمیده بود گفت : جین پسرم برو با نانا بازی کن تا حوصلت سر نره .
جین با بی حوصلگی بلند شد و پی نخود سیاهی رفت که براش درنظر گرفته بودن .کنار رو روئک نانا ایستاد.اون موقع ده سال داشت و براش بازی کردن با یه دختر بچه حسابی خسته کننده بود.نانا با تعجب نگاه پسرک می کرد ووبا خودش فکر می کرد .چرا دوست دارد با این پسر حسابی حرف بزند.جین نگاه نانارو که دید با خودش گفت حتما میخواد بیاد بیرون .نانا رو بلند کرد و گزاشت پایین کنار خودش.هم زمان لیلا داشت اینده جین را می دید که چقدر معروف می شود و خانوم کیم ارزو می کرو واقعا این فال گیر درست بگوید .
لیلا:ولی یه مشکلی هست
خ کیم با نگرانی گفت : چه مشکلی؟
از زبان نانا.
همین طور که به پسرک زل زده بودم داشتم فکر می کردم چطور بفهمم چرا حس می کنم این پسر را قبلا هم دیدم و چرا مادرش وومادرم با هم حرف می زنند
نظر فراموش نشه
[ بازدید : 451 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]