قسمت 17 رمان من خودم نیستم
دختر دومیه که اونم پشت دختر جلویی بود گفت :یه آن بزار من حالیش کنم.
دختر جلوییه گفت:انیو لنا من می خوام وقتی دارم تنبیهش می کنم صدای التماساشو بشنوم .
ترسیده عقب عقب میرفتم که لنا و اون یکی دختره اومدن سمتم ودستامو محکم گرفتن.حس اینکه اسیر باشی و نتونی کاری بکنی رو تاحالا حس کردین ؟ حس خیلی بدیه .مخصوصا اگه مغرور باشی .هی دست و پا می زدم که ولم کن فایده نداشت.
شروع کردم جیغ زدن و کمک خواستن که یه ان یکی زد تو صورتم و گفت : هیس .صداتو نشنوم .مگر برای ببخشید گفتنت.
اون کشیده واقعا ساکتم کرد فقط هر از گاهی صدای هق هقم می اومد .یه ان اومد سمتم و با قیچی زیر لباس فرمش قایم کرده بود و یک تیکه از موهامو گرفت و چید .لنا هم از جیبش کبریت رو درا رد و داد دست یه ان .اونم اتششون زدو
گفت : کار این طلسم از الان شروع میشه .جین از تو متنفر میشه.
من با گریه و تمان عصبانیتی داشتم فریاد زدم : تنهاممممممممممممم بزاریددددددددد .ولممممممم کنید ددددددد.
اون سه تیهوا هم که ترسیدا بودن ولن کردن و سریع رفتن بیرون .
دستشویی اخر حیاط بود محال بود اگه کسی تو حیاط نباشه صدامو بشنوه .روی زانوهام نشستم و شروع کردم گریه کردن .برای همین نمیخوام جین پیشم باشه .منم جین رو دوست دارم و کسای دیگه هم هستند که جین رو دوست دارند .اونا چند تفرن و من تنهام . تو همین فکرا بودم که دردستشویی باز شد و یه پسری اومد داخل .صورتش از یخ بودن اون فرد خبر می داد ولی چشماش داد میزد من یخ نیستم .اومد فوری کنارم و گفت : کن چانا ؟
تازه دوباره یاد خودم افتادم و گفتم :انیو.انیو.خوب نیستم .نیستم .میخوام بمیرم.
عصبی شده بودم و یک کلمه رو ده بار می گفتم .پسر روبروم متاثر از حال خراب من بازوهامو گرفت و تکونم داد و گفت :اروم باش .چیزی نیست .هی هیشش.
عصبانی تر شدم و گفتم : به من نگو هیشش
پسره که نمیدونست از لجبازیم بخنده یا نه از بازوم گرفت و بلند کرد و کمک کرد وایسم .بیا دستاتو بشور تا بریم بیرون .
نظر لطفا
[ بازدید : 1161 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]