رمان من خودم نیستم قسمت 24
قسمت جدید رمان من خودم نیستم
منم نشستم رو مبل و به فکر فرو رفتم . چرا باید شوگا این کارا را برا من انجام بده .براش مهم باشه که من نباید خدمتکار باشم .چرا وقتی جین میخواست بهم حمله کنه جلوشو گرفته .یهو یه خاطره تو ذهنم جرقه زد.
فلش بک
اروم پیاده شدم.شوگا زنگ در را زد و در ساختمان باز شد و داخل رفتیم .سوار اسانسور شدیم.
با استرس گفتم: نا .. یعنی من چند وقته با شما ازدواج کردم ؟
شوگا : تا الان میشه یک سال .دوماه بعد از ازدواج
یهو همه چی یادم اومد.وایی الان یادم اومدد.نباید این اتفاق می افتاد .نباید شوگا با پدر صحبت کنه .نه .سریع بلند شدم به سمت اتاق پدرم رفتم .تو خواستم درووباز کنم شوگا اومد بیرون و متعجب نگام کرد . سکوت من را که دید پرسید :چیشده؟
من: هیچی .... ف..قط ......
شوگا که گیج شده بود گفت : فقط چی ؟
من: پدرم چی گفت ؟
شوگا یهورنگ صورتش تغیر کرد و گفت : راضی شد بمونی ..
من با تردید گفتم : واقعا ؟
شوگا دستی به موهاش کشید و گفت :اره.
یعنی هیچ اتفاق دیگه نیفتاد ؟ یعنی من می تونم در ارامش باشم.یعنی آینده تکرار نمیشه؟.عه از بس تو فکر بودم تفهمیدم کی شوگا رفت .در اتاق پدر باز شد و گون هی اومد
بیرون .
یه طوری نگام می کرد که حس کردم باز خرابکاری کردم خودم خبر ندازم.
سریع و کشیده گفتم: اوپاااا
گون هی کلافه و کشیده گفت : نهههه(بله)
من: اوپا چیشده؟
گون هی دستمو و گرفت و روی مبلد دونفره نشوند و خودشم نشست کنارم دستشو کلافه رو صورتش کشید و با مکث گفت :دوسش داری؟
من با تعجب گفتم : ان اراسو(به معنی نفمهیدن )اتوکهههه ؟هوم ؟
گون هی نتونست از حرکات من خندش نگیره و خندید و گفت : نانا الان وقت شوخی نیست .
من خیلی جدی دستمو گزاشتن زیر چونم و گفتم : خب کیو دوست دارم ؟
گون هی : همون نامجائه (مرد) که باش اومدی اینجا .
خیلی سریع گفتم : آنیوووووووو(نه)
یه چند دقیقه سکوت بود که یهو دوباره گفتم : چییییییی ؟
گون ترسیده گفت : چته تو؟
من : چرا تو فکر می کنی من اونو دوست دارم ؟.
وای تروخدا نگه که خواستگاری کرد .وگرنه بدبخت میشم .واییی خدا.
گون هی : خب اون گفت که ......
[ بازدید : 446 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]