فصل دوم قسمت سوم رمان خودم نیستم
با خودم گفتم حتما مزاحمه و خواستم گوشیو قطع کنم که گفت :می خوای برگردی به زندگی قبلیت ؟
همین حرفش باعث شد که مکث کنم .خنده کوتاهی کرد و گفت :ولی این امکان نداره.
عصبی گفتم :منظورت از این حرف ها چیه ؟برای چی مزاحم میشی ؟
پین سونگ :ایگو .من نمیخوام مزاحمت بشم .فقط تو وارد دنیای موازی شدی . هیچ راه برگشتی نیست چون زمانی که برگردی به دنیای خودت میبینی که خیلی سال گذشته است .پس به همین زندگیت ادامه بده .فعلا کار دارم باید برم
پریدم وسط حرفش و گفتم : هی صبر کن قطع نکن تو اینارو از کجا میدونی ؟
پین سونگ بعد مکس کوتاهی گفت : در آینده خیلی چیزا تغییر می کنه .مثلا میشه با گذشته ارتباط برقرار کرد .منم از آینده تماس میگیرم .پسرتم پیل سونگ . مراقب خودت باش اومانی.
صدای بوق باعث شد از شوک حرف های پین سونگ در بیام و تلفن از دستم افتاد .روی مبل نشستم و با خودم فکر کردم دیگه نباید از چیزی تعجب کنم اونم بعد این همه اتفاق عجیب. کاش فقط میدونستم پدرش کیه.
[ بازدید : 735 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]