فصل دوم رمان من خودم نیستم قسمت ششم
قلبم ریخت .یعنی یه ذره شانسی که برای جدایی از جین داشتم از بین رفت .داشتم می افتادم که مادر گرفتم و گفت : خوبی مادر ؟ چت شد یهو؟
چند روز بعد
گون هی به جین خبر داد .بیگ هیت مونده بود با این رسواییی چی کار کنه .پیشنهاد پول زیاد می دادن و میخواستن من بچه رو تنهایی در خفا بزرگ کنم .ولی اپا و اومانی به فکر آبروشون بودن. پسرا یه جوری نگام می کردن که دلسوزی در چشماشون داد میزد .داشتم تو اتاق موهامو شونه می کردم .
پسرا با منیجرشون تو پذیرایی کنار گون هی و مادر و پدرم بودن.که یهو در باز شد .شوکه به سمت در برگشتم که جین رو دیدم .با عصبانیت گفتم : برای چی اینجا اومدی ؟
جین طلبکار گفت :اینجا اتاق همسرمه و بچم تو شکم همسرمه پس دوبرابر حق دارم اینجا باشم .
عصبانی از حق به جانبیش رفتم سمتشو دستامو رو سینش گذاشتم و هلش دادم .
من : دلم نمی خواد بببینمت کیم سوک از اینجا برو.
ولی زور من کجا و هیکل اون کجا .یک سانت هم تکون نخورد.
جین با خنده گفت : اگه تلاشت تموم شد .باهم یه جا بشینیم.
هم خندم گرفته هم زورم گرفته بود ولی برای اینکه کم نیارم به سمت در رفتم و گفتم : پس من میرم بیرون .
یک قدم بیرون رفتم که دستمو گرفت و گفت : خدا کنه بچمون به تو نره اخلاقش که مکافات داریما.
من : هیچ بچه ای قرار نیست به دنیا بیاد .
اخماش در هم رفت که با عث خر کیف شدنم شد .
جین : یعنی چی ؟
مصمم گفتم : میندازمش .
جین : پاپو یه زره احساس داری تو ؟
عصبی شدم و گفتم : نه فقط تو داری .
جین دستم که تو دستش بود رو کشید و روی تخت نشست منم مجبور کرد کنارش بشینم و گفت : بچه بازی رو بزار کنار .اونم وقتی تو هم بچه داری .
[ بازدید : 716 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]