فصل دوم رمان من خودم نیستم قسمت هشت
موهامو گیس دو طرفه کردم .یه سویشرت سفید با شلوار سفید پوشیدم. کیفمو برداشتم و رفتم بیرون .برای اولین تاکسی دست بلند کردم و سوار شدم .رفتم به گرون ترین فروشگاه سئول .فکری تو سرم بود که باعث میشد هم یه خرده بترسم و هم ذوق وصف ناپذیری بابت انتقامم داشتم.جین کارتی رو به من داده بود که تا موقعی که بچشو بزرگ می کنم بتونم ازش استفاده کنم .😆 یکم ولخرجی که عیبی نداره .
دست رو هر لباسی که قیمتش زیاد بود میزاشتم .بدبخت خانوم فردشنده به خاطر لباسایی که من انتخاب کردم جلو روشم نمی دید . کارت رو دادم همه رووحساب کرد.نصف لباسا دست خانومه بود وفقط یکیشون دست من به خاطر اینکه نثلا من باردارم دیه 😉 خب یه تاکسی گرفتم نشستم پلاستیکارم گرفتم .همون موقع گوشیم صداش در اومد . واییی جینه .تماس رو برقرار کردم که جین داد زد : کدوم گوری هستی ؟
این قدر ترسیدم یادم رفت کجام ؟ رو به راننده گفتم : ببخشید اینجا کجاست ؟ جین : با توام ها . راننده که فکر می کرد با دیوونه طرفه گفت : ....
به جین گفتم .جین : مگه تو نمیدونستی وقت دکتر داری ؟ مگه قرار نبود تو فقط استراحت کنی ؟ ve ve ?
با بغضی که داشتم گفتم : سر من داد نزنا .خوب کردم .
جین : گوشی رو بده راننده .
من با تعجب : چرا ؟
جین عصبی تر گفت : میگم بده بهش .
گوشی رو گرفتم دم گوش راننده .نمی دونم چی بهش گفت که منو اورد دم کمپانی .یه اقایی در ماشین رو باز کرد ووپلاستیکارو برداشت .یکی دیگه پول راننده رو داد و دستمو گرفت که بیام بیرون .
مرد شماره 2 : بفرمایید از این طرف .
پشت سرش رفتم . اون یکیم نمی دونم کجا غیبش زد .
مرد 2 من رو به سمت راهرو سمت چپ برد که اتاق ها بودن .در یکی از اتاق ها رو زد .که سریع باز شد و جین رو دیدم .یه نگاهی به مرد کرد و یه نگاهی به من دستمو کشید برد داخل و درو بست .سعی کردم دستمو ازاد کنم که فایده ای نداشت .
من : یااا ول کن دستمو .
جین بیشتر دستمو فشرد و گفت : هیسس .
میخواستم بزنم زیر گریه که یکدفعه در باز شد و تهیونگ اومد داخل و گفت : هیونگ .....
وقتی مارو باهم دید حرفشو خورد و خواست بره بیرون که یک دفعه دست من رو که اسیر دست جین بود رو دید و گفت : ااا هیونگ فک کنم نامجون کارت داشت .
جین با اون یکی دستش کلافه به موهاش دست می کشه و دستمو ول می کنه و دم گوشم میگه : از اینجا تکون نمیخوری تا برگردم .
دستمو ماساژ میدادم و زمزمه کردم : به همین خیال باش .
جین رفت و تهیونگ قبل رفتن یه چشمک برام زد و رفت بیرون .ممنونش بودم نجاتم داده بود .
خب حالا باید چیکار کنم ؟ فرار کنم هم باز میاد دنبالم تا خونه.درو باز کردم و دیدم راهرو خالیه .چطوره حالا که اینجام یونگی هم ببینم.ولی یعنی تو کدوم اتاقه ؟ اگه درو باز کنم ووپشتش جین وونامجون باشن چی ؟😱خب بی خیال یونگی مهم تر از جونم که نیست .پس رفتم به سمت خروجی تا زودتر از کمپانی که خارج بشم ولی یهو یه چیزی یادم افتاد .خریدام !😵 وای حالا چیکار کنم .برم بمونم یا نه ؟خریدام که مهم تر از جونم نیستن که ؟ .خیل خب پس به سمت خروجی میرم . دستم رو در گذاشتم تا نیمه بازش کردم که یه دستی رو دستم اومد وودرو بست .با استرس برگشتم پشت سرمو ببینم که با دیدن یونگی با تعجب گفتم : اوپا !
شوگا : وه (برا کره ای ها معنی چیه هم میده )
دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون و گفتم : در ؟
شوگا با خونسردی گفت : کنچانا (اینجا به معنی مشکلی نیست )
من با تعجب : یااا میخوام برم .قبل اینکه جین بیاد .
یه چند تا پلاستیک گرفت جلوم و گفت : فقط خواستم اینا رو بدم بهت .😑
وایی زیاده روی کردم : کوری گو ( گاهی به معنای خب یا به معنی و یا همون خب که چی خودمون )من دیگه ...
پلاستیکا رو گرفتم و همون طور که به زور درو باز میکردم ادامه دادم : باید برم 😆
نظر فراموش نشه
[ بازدید : 783 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]