قسمت 13 فصل دوم رمان من خودم نیستم
قسمت 13 رمان من خودم نیستم
نانا
امروز باز باید میرفتم مدرسه, کلاس داشتم .سریع حاضر شدم ،گون هی رفته بود سرکار مترجم توریست بود.مادرم هم خواب بود.چند روزه از پدر خبری نیست . خیلی نگرانش بودم .یه تاکسی گرفتم و به سمت مدرسه رفتم .
روبروی مدرسه پیاده شدم . کلاس اولم با سوم دو بود .کلاس که تموم شد. خسته نباشید گفتم .داشتم وسایلمو جمع میکردم و بچه ها یکی یکی خدافظ می کردم و از کلاس میرفتن بیرون . سرمو که بلند کردم دیدم یکی از دانش اموز های پسرم روبرومه یه خرده ترسیدم و گفتم : کریس ترسوندیم .کاری داشتی ؟
کریس لبخندی میزنه و میگه : البته سنگ سنیم ( معلم ).
با لبخند گفتم : میشنوم .
یهو دستمو گرفت و گفت : سنگ و سنیم من از شما خوشم میاد .
دستمو کشیدم عقب و گفتم : چی ؟؟؟؟؟.
کریس : ساارنگ هه یو .
من ...
تا خواستم حرف بزنم و جوابشو بدم یهو در باز شد و شوگا اومد داخل .
شوگا نگام کرد وگفت : باید باهم حرف بزنیم .
نگاهی به کریس کردم و گفتم : بعدا راجب این موضوع حرف میزنیم .فعلا باید با دوس ... حرف بزنم .
کریس چشاش گشاد شد و گفت : نه.
بعدم رفت بیرون .شوگا اومد کنارم وایساد و گفت :خوبی ؟
من با تعجب : اره چطور ؟
شوگا دستی به سرش کشید و گفت : اخه به اون گفتی که من ...
پریدم تو حرفش و گفتم : راجب چی میخواستی صحبت کنی ؟
شوگا :( اره خوب شد یادم انداختی .بریم یه جای دیگه اونجا حرف میزنیم .)
من : کجا ؟؟.
شوگا : یه جا که گوش نداشته باشه .
باهم به سمت یه کافه رفتیم .چون اتاق کرایه بود فقط خودمون دوتا بودیم که راحت باشیم .
یه ذره از قهوه چشیدم و گفتم: میشنوم .
شوگا سرفه ای کرد بعد گفت : (راستش نانا .من از ... از همون اول ... که تو مدرسه .... دیدمت ... روت کراش زدم .)
قلبم یهو شروع کرد به کوبیدن . حالا باید چیکار کنم .
من : ام ...چیزه .
شوگا دستشو گزاشت رو سرم ووموهامو بهم ریخت بعد گفت : نمیخواد چیزی بگی. نانا ، من دوست دارم میدونم تو جین رو دوست داری .ولی جین تا الان خیلی اذیتت کرده .نمیشه یه شانسی به من بدی ؟.
الان باید چیکار می کردم نمیتونستم که دلشو بشکنم راستش بعد این همه کمکش راستش منم کم کم داشتم بهش علاقه مند میشدم ولی ..
من :( اوپا من ...)
یهو یه صدای لرزش اومد و چراغ بالای اتاق تکون خورد دیوار ها هم لرزش گرفتن .جیغ زدم . یهو برق همه جا قطع شد .شوگا بلندشد وایساد منم همین طور . باز لرزش رو حس کردم ، متوجه شدم چراغ الانه که بیفته با جیغ پریدم به سمت جلو و فرو رفتم تو بغل ناجیی همیشگیم .دستاش دور م رو سفت گرفت . احساس می کردم با خودش یکی شدم .
از زبان شوگا
الان این صدای قلب منه یا صدای قلب اون ؟ .خدا چقدر دوست داشتنیه ! .کوچولوی دوست داشتنی من .^^
من : بیا یه راه خروج پیدا کنیم .
دستمو سفت گرفته بود .بیچاره خیلی ترسیده بود.یهو همه جا روشن شد و صدایی پخش شد که همه به سمت خروج ضروری بدوند .از اتاق رفتیم بیرون .همه جیغ میزدن و می دویدن .نانا با هرصدایی دستمو فشار میداد و جیغ میزد .
به سمت راه پله خروجی دویدیم .ولی این قدر شلوغ بود که خیلی طول میکشید بریم پایین .
از زبان نانا
اگه اینجا بمیرم چی میشه خدااا؟.چرا اینا نمیرن ؟.وایی.
اخیش پله ها تموم شد. باز دویدیم جلو که یه تکیه از دیوار های پشت سرمون افتاد .شوگا منو کشوند سمت خودش و هلم داد جلو که اول برم بیرون همه همدیگه رو هل میدادن .تو شلوغی از شوگا جدا شدم .بلاخره اومدم بیرون ولی شوگا رو پیدا نمی کردم . اتش نشان اومده بود .هر هرطرف نگاه میکردم نمی دیدمش .داد زدم : اوپاااااااا ؟ یونگیییییی !
مین یونگیییییی.!!
اوپاااااا !!
وای خدا اگه چیزیش شده باشه؟! چی .من چیکار کنم؟ حالا .اوپاااااااا ! .اوپااااااا !لطفا بگو زنده ای .اوپاااااااااااا.
وای خدا اگه زنده باشه من درخواستشو قبول میکنم .
اوپاااااا .مین یونگیییی. اوپاااااا.
یدفعه یکی از پشت چشامو گرفت .دست گذاشتم رو دستاش و برگشتم که بیینم کیه که با دیدن شوگا رفتم بغلش و گفتم : وای خدارو شکر زنده ای .اوپااااا.وایییی شکرررررر.
لطفا نظر فراموش نشه .
تهدید هم نکنید ها 😂
امیدوارم نانا خوشبخت بشه مهم نیس که به کی میرسه
من الان یه تصمیم میگرم فردا یه کار دیگه میکنم منم عین خودتون کنجکاووم ببینم چی میشه 😂
[ بازدید : 1103 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]