قسمت 15 رمان من خودم نیستم فصل دوم
وای خدا الکی فکر کردم بغلش کرده . مین هه لبخندی زد و گفت :راستش من همسن خودتم 😑.
من هم با بدجنسی گفتم : اخه خیلی پیر میزنی واسه همون .
مین هه عصبی موهای جلوی صورتشو فوت کرد.قیافه من 😅قیافه گون هی 😒قیافه مین هه 😞
چون خستم بود و به خاطر اینکه میدونستن گون هی میخواد سر به تنم نباشه تنهاشون کذاشتم و ب قول خودم میخواستم بخوابم وبه هر سمتی میخوابیدم یاد جین می افتادم ووبرای نقشه امشبش می ترسیدم .اخر تصمیم گرفتم سروته کنم بالشتمو منظورم بالشتم رو بزارم جاهای که پام بود بعد پام رو بزارم جاییکه بالشتم بود که تا چشامو بستم ایندفعه قیافه معصوم شوگا اومد تو ذهنم که ازم میخواستو یشنهادشو قبول کنم. ای خدا کلافه شدم 😢.
بیست بار جامو عوض کردم که یادم نمیاد بلاخره کدوم سمتی خوابم برد با حس کردم چیزی رو صورتم چشامو باز کردم که دیدم دستای جین رو صورتمه گ و داره نوازشم می کنه .چون تازه از خواب بیدار شده بودم چشام درشت شده بود و حالت ترسیده داشتم که یهو جین خندید و پیشونیم رو بوسید و گفت :نانا با این کارات باعث میشی باز بدزدمت .😂ترسیده بلند شدم و تو جام نشستم که جین پخش شد رو زمین از خنده .
من :😡
جین :😄 بلند شو صورتو بشور که تو پارک برنامه ها داریم.
اروم از جام بلند شدم .یه حس عجیبی داشتم و حس می کردم این اخر راه منه و میخواستم تا رسیدن اون موقع میلیون ها سال طول بکشه.رفتم سمت روشویی و صورتم رو شستم .گون هی طلبکار رو مبل نشسته بود .من رو که دید سریع گفت : این جین چی میگه ؟شما امشب چه قراری باهم دارید ؟😐😠
من با من من گفتم : قراره .....
فلش بک
جین : حالا که بازی دوست داری . امشب بازی می کنیم.
حال
من : قراره برا سر گرمی .. بازی کنیم
گون هی با تعجب : بازی ؟
من سرمو خاروندم و گفتم : اره بازی ،چیزه شوگاهم هست نگران نباش.
گون هی:اوکی .هرچند که قانع نشدم .
جوابشو ندادم و وارد اتاق شدم .جین تو اتاق نبود .سریع لباسمو عوض کردم و یه هودی مشکی پوشیدم و با کفشای اسپرت سفیدم و موهامو شونه کردم و به سمت سالن اومدم که جین رو دیدم .چند دقیقه نگام کرد .نگاهش پر حرف بود و بی زیرنویس .صداش زدم :اوپاا!
یهو انگار به خودش اومد و دستمو کشید به دنبال خودش .از خونه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم . تو راه فقط سکوت بود .روبروی پارک ایستاد .درماشین رو باز کرد .منم خواستم پیاده شم که گفت : صبر کن .
جلو نشسته بودم . در عقب رو باز کرد و یه دستمال کردن برداشت از رو صندلی برداشت .ماشین رو دور زد و درو باز کرد .کنجکاو نگاش می کردم .دستمال رو رو چشام بست و گفت : نترس .
من : میخوای چیکار کنی ؟
جین خیلی ریلکس : بچگی .
دستمو گرفت و منو با خودش به ناکجا اباد می برد تا وقتی یه جا ایستادیم .با صدای یونگی فهمیدم اونم هم اینجاست.
یونگی : چرا چشاش رو بستی هیونگ ؟
صدای پای جین رو شنیدم که ازم دور شد .
جین : حالا نانا .با چشای بسته عشقتو انتخاب کن . اگه عاشق هر کدوممون باشی راحت تشخیصمون میدی .
یونگی : یاااااااا.
من :خیلی بی رحمیه .
جین : عشق بی رحمه نانا .
اروم قدم بر می داشتم .استرس و ترس باعث شده بود موقع راه رفتن کمی بلرزم .نمیدونم اشک بود یا عرق که صورتم رو خیس می کرد .همین طور جلو می رفتم .تنها صدای ماشین ها و پرنده ها گوشم رو نوازش می کرد .تصمیم داشتم به صدای قلبم گوش کنم و قدم بردارم
از زبان راوی
جین میدونست با این کار دارد خودش و عشقش را به بازی می گیرد ولی غرورش بهش این اعتماد به نفس رو میداد که خودش انتخاب میشود ولی قلبش پر از تپش بود و ترس .چشم هایش را بست و سعی کرد به عشقش ایمان بیاورد .
شوگا عصبانی از اینکه هر بار برای رسیدن به نانا با شکست مواجه میشد . با خود میگفت حیف که نانا رو دوست داشت و گرنه هزار بار او را دزدیده بود به خاطر میل قلبی خودش .این حرف خود شوگا بود خدا داند ترس داشت یا واقعا این قدر عاشق بود .
شوگا که دید جین چشمانش بستست نیز خود چشمانش را بست .
جین قلبش انگار قصد پرواز داشت و داست سینه اش را پاره می کرد .به راستی که عشق با انسان چیکار می کند ؟
از زبان نانا
با لمس جسمی استرس گرفتم و با خود گفتم این پایان راه من است .
دستی چشمانم را باز کرد و با دیدن جین فوری به آغوشش پریدم و حس می کردم قلب هایمان برای هم می تپید .
کاش میشد همینجا زندگی کرد و مرد .با صدای چرخ های ماشین و داد یونگی من و جین متعجب به ماشینی که به سمتمون می اومد نگاه می کردیم که یونگی دوتامون رووهل داد اونور و ماشین .... شوگا ... به هم برخورد کردن .
جیغ زدم .مردم جمع شدن . جین چشمام رو پوشوند تا نبینم .زنگ زدن انبولانس گریه کردم .مردم .زنده شدم .احساس نی کرد قاتلم .جین هم نگران یونگی بود هم نگران من .
[ بازدید : 1104 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]