قسمت 16 رمان من خودم نیستم فصل دوم
تو بیمارستان بودیم.هی یه راهی رو می رفتم و بر می گشتم .جین رو صندلی نشسته بود .شوگا اتاق عمل بود .
جین با لحن ملتمسی گفت : نانا میشه خواهش کنم بشینی ؟
نگاهش کردم و گفتم : نه
بعد دو باره شروع کردم راه رفتن که یهو پسرا رو دیدم که به این سمت می اومدن .تهیونگ جلو تر از همشون بود با نگاهی ملتمس گفت : حالش چطوره ؟
انگار بغض ته گلوم فقط منتظر همین لحضه بود . زانو زدم و شروع کردم گریه کردن . تهیونگ که حالمو دید رفت که از جین بپرسه.نام جون اومد سمتم و سعی کرد آرومم کنه .محبتاش آزارم می داد .من به رفیقشون آسیب زدم و اون به فکر حال من بود .
نام جون اشکامو پاک کرد و گفت : تقصیر تو نیست .
من با گریه : چرا هس.اگه اون نجاتم نمی داد الان سالم بود .
جیمین با انگشتاش مثل همیشه که تو کنسرت میخواست بگه گریه نکنید به سمت چشاش گرفت و لبخند زد . مگه میشد این فرشته بگه گریه نکن تو گریه کنی.
یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون که هممون دویدیم سمتشون .منیجرشون هم تازه از اون سمت اومده بود اومد سمتمون . قبلا اینکه بقیه حرف بزنن سریع گفتم : اقای دکتر لطفا بگید که حالش خوبه .لطفا.
دکتر که از صورتش هیچی رو نمیشد تشخیص داد گفت : عمل موفقیت امیز بود .بقیش بستگی به خود بیمار دار که بخواد به هوش بیاد یا نه .
بدون اینکه از دکتر بپرسم اجازه دیدنشو داریم یا نه .دویدم سمت اتاق که دیدم م پرستارا اوردنش بیرون . هممون رفتیم سمت تختش .منیجر داشت با دکتر صحبت می کرد.
شوگار و بردن بخش و گفتن فقط یک نفر میتونع ببینتش .
همه موافق بودن که من برم .کنار تختش وایسادم و به کسی که به خاطر من الان روی تخت بود خیره شدم .
من :اوپا !ببین منم نانا .همونی که زد زیر قولش .قرار بود اگه از اون زلزله سالم بیای بیرون من پیشنها دتو قبول کنم .
ولی من زیر حرفم زدم و خدا تو رو اینجوری ازمون گرفت .
درکی از هیچکدوم از اتفاقای زندگیم ندارم ولی حس می کنم حتی خدا هم میخواد انتخابم تو باشی. تو بهوش بیا من برات یه سوپرایز دارم .
اگه پرستار نیومده بود تو و بگع وقت ملاقات تمومه تا صبح براش حرف میزدم .بع دلیل برنامه های پسرا نمیتوتستن به بیمارستان بیان .دیروز هم مادرم خبر مرگ پدرم رو به من و گون هی داد .گون هی هم مین هه رو با مامان اشنا کرد.من هر روز به بیمارستان می اومدم و با شوگا حرف می زدم .این بار هم تو اتاق بودم .شونه رو از کیفم ورداشتم و موهاشو شونه کردم و به کمی اب رو دستمال صورتشم تمیز کردم .
بعد دستاش و بعد پاهاش .
جعبه کوچیک رو از کیفم دراوردم و بازش کردم .حلقه رو تو اتگشتش گذاشتم و حلقه خودم رو نشونش دادم .
من :ببین اینم سوپرایزم .بهت قول میدم زود زود هم رسمیش کنیم.اوپا سوپرایز بعدیم وقتی با چشمات شبم رو روز کردی . اوپا لطفا زودتر برگرد.
همون لحضه گوشیم زنگ خورد .تماس را برقرار کردم.جیمین بود .
من :اوپا !
جیمین :نه نانا. (بله )
من : موسون سه یو (چیزی شده ؟)
جبمین :نانا کنچانا ؟
من : نه . (بله )
جیمین : باید یه خبری رو بهت بدم .
من : چیزی شده ؟
جیمین : جین درخواست داد به بیگ هیت و با درخواستش موافقت شد .
من : چه در خواستی ؟😮
جیمین : درخواست استعفا .☺
من : نههه.
جیمین : ازت خواستم اروم باشی .
حالت حرف زدنم رووعوض کردم .سعی کردم برام مهم نباشه ولی اخرش قلبم نافرمانی کرد و پرسید : الان کجاست ؟
جیمین جوابی نداد که در اتاق باز شد و تهیونگ وارد شد و گفت :انیونگ .
دم تلفن گفتم : یااا جیمین.
ولی تلفن قطع شد .خواستم دوباره شماره بگیرم که یهو تهیونگ گوشی رو از دست گرفت و پاکتی رو داد دستم .
با تشر گفتم :موهایو ؟ (چیکار میکنی ؟) این چیه ؟
تهیونگ :برو هم قدم بزن تو ی محوطه و بخونش .من پیش هیونگ هستم .
با تردید بلند شدم و به سمت حیاط بیمارستان رفتم .با ترس و لرز نامه رو باز کردم .
محتویات نامه :
انیونگ نانا .چل چینه سه یو ؟(سلام نانا .حالت چطوره ؟)
الان که این نامه رو میخونی من توی هواپیما به سمت نیویورک هستم .حتما خبر داری که استعفا دادم .امیدوارم با یونگی زندگی خوبی داشته باشی .☺ نانا من لیاقت تو رو ندارم .یه قولی بهم بده .قول بده اگه یونگی بهوش اومد کاری کنی هر روز بخنده.با این کارم هم تو خوشبخت میشی .هم جبران کار یونگی رو می کنم .
با خیس شدن نامه به اسمون نگاه کردم .بارونی نبود .دستم زدم به صورتم ،خیس بود .اره گریه کرده بودم ولی متوجه نشده بودم .یعنی فهمیده بود تصمیم رو که گذاشت رفت ؟.
یعنی کار درست رو انجام دادم ؟.بی رمق به سمت اتاق یونگی رفتم که دیدم دکتر داره میره اونجا .وای نکنه حالش بد شده باشه .وای خدا نکنه از دستش بدیم .سرعتمو تند کردم و وارد اتاق شدم .
یونگی چشاش رو باز کرده بود و با لبخند بهم نگاه کرد و گفت :ن..نان.ا
خوشحالی رفتم کنارش و دستشو گرفتم .تهیونگ با لبخند نگاهمون کرد .دکتر : خوب شدد به هوش اومدی پسر جون . این یا چینگوت خیلی برات بی قراری میکرد .
یکم خجالت کشیدم که این بار شوگا دستمو فشرد .تهیونگ رفت که با دکتر صحبت کنه .ولی میدونستم بهونست که با شوگا تنها باشم .شوگا:نانا .
من : نه اوپا .
شوگا : بیا نزدیک تر .
کمی خم شدم که نزدکیش باشم .شوگا دستی به موهام کشید واهسته گفت : نانا .ای.. ن شروع من و توعه ؟
خواب بود یا حقیقت یا اتفاق طبیعی که قلبم تند کوبید .ترش بود یا عشق که قلبم را از جا میکند . سرمو بردم دم گوشش و مثل خودش با موهاش بازی کردم و اهسته گفتم : اگه خوابه نمیخوام بیدار شدم . چوهاندا مین یونگی.
دوباره صاف وایسم .شوگا لبخند زد . کیم سوک جین کاش اینجا بودی که ببینی به قولم عمل کردم.
[ بازدید : 1184 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]