رمان دوم رویای سیاه دختر کو چولو قسمت پنجم
کم کم خسته شدم خوابیدم .و خواب عجیبی دیدم.برادرمو دیدم داشت می دوید توی یه جای تاریک داشت می دوید و فرار می کرد .
اما از چی نمی دونم .تو خواب داد زدم جی هی .جی هی.
ویک دفعه از خواب بیدار شدم دویدم رفتم ازا تاق بیرون. حتی سربازا چون شوکه شدن نتونستن منو بگیرن .اما دنبالم میکردن.
این جا چون یه دختر شونزده ساله هستم بیشتر می تونستم بدوم.رفتم سمت اقامت گاه ملکه.خدمت کارای ملکه خواستن جلو مو بگیرن .
اما من داد زدم : ملکه صبر کنین ملکه من ببا شما کاردارم .ملکه ولم کنین اه.
نگهبانا رسیدن ومنو گرفتن تا برگردونن.اما من دادزدم .ملکه ملکه.
ملکه یهو ازاقامتگاهش میاد بیرون .و میگه ولش کنین.
نگهبان: اما ملکه
ملکه : سر پیچی می کنی ؟
نگهبان : منو عفو کنید
ملکه دستمو میگیره می بره داخل .روی صندلی میشینه و به من میگه بنشین.چقدر اقامتگاه ملکه قشنگ بود.
من هم میشینم.
ملکه : خب با من چکار داشتی ؟
من :ملکه من دیدم باغی که نزدیک قصر داره گل های زیبایی در اورده.(یه لبخندم چاشنیش کردم)اما من تنهایی نمی تونم برم .
ولی شما که با من بیاید جلو مو نمی گیرن.
ملکه : اه گل من هم دوست دارم
اخی اگه باهام بیاد می تونم همونجا توی باغ بکشمش کارشو میسازم .ههههه
[ بازدید : 436 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]