بیست و چهار
استاد به من گفت :جلوی جلو بشین
قشنگ حفت الیسا بودم.نشستم.سامان رفت .استاد شروع به درس دادن داد.
الیسا :میگم شایعه شده سامان تورو دزدیده.
من :هان چرا
الیسا :خوب واسه اینکه اگه تو خواهرش باشی چرا قبلا باهاش نیومدی .
من :اخه من زیاد علاقه به اومدن نداشتم.
ایتاد :ساکت باشید.
یک ساعت درس داد بعد رفت.داشتم جزوههامو جمع می کردم .یه پسری اوند کنارم ووگفت :میشه جزوتونو قرض بگیرم..
من :باشه بیا
بهش دادم نگاه کرد یه جیزی باد داشت کرد .و بهم پس داد .منم راه افتادم به طرف حیاط .اونم دنبالم بود .و گفت :من شنیدم ایرانی هستی .میگم من جکم .
میشه با هم بیشتر اشنا شیم .وتو جاست فرندم شی.
من :نه اقا مزاحم نشید
جک :چرا
من :اخه نمیشه
جک :خو بگید جرا
همین طور گیر می داد منم می رفتم جلو که خوردم به یه نفر دیدم جیمه .
جیم :مزاحمت شده
من :نه
جیم رفت طرف پسره و کشیدش کتار یه چیزی دم گوشش گفت :پسرع تا شنید نگام کرد و رفت
من همین طور داشتم به رفتنش نگاه می کردم .که جیم کیفمو کرفت منو دنبال خودش کشوند .منم نمی دونم چم شد برگشتم گفتم:
ماهان من ابنبات ندارم
جیم :ماهان کیه
من :وای هیشکی ببخشید
رفتم سوار ماشین شدم و به فکر فرو رفتم .گیج گیج که جرا یهو این طوری شد.
[ بازدید : 617 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]