بیست و هفت
سه ساعته رسیدیم .سوار یه ماشین شدیم که رانندش از قبل منتظرمون بود.
سامیار بش ادرس خونه ماهان رو داد .تعجب کردم .رسیدیم به خونه ماهان .من استرس گرفتم .
سامیار در زد .در باز شد .رفتیم داخل خونه .دبدم ماهان روی مبل نشسته اخبارو گرفته .
یک دفعه که رکسی اومد تو گفت :بس کن ماهان چقدر اخبار گوش میدی .سانان هر چقدرم خلافکار باشه نمی کشش منم دلتنگشم اما.....
یهو منو دید و داد زد :ستایش
من :جانم
اومد بغلم و همدیگرک بغل کردیم .ماهان نگام کرد .و گفت :خودتی
من :اره
سامیار :من برادرشم .
رکسی:پس اونی که با ماهاان تماس گرفت و خبر داد سامان پسرعموی ستایشه نه برادرش شما بودید
سامیار :اره
ماهان اومد دست سامیار کرفت و گفت :بزار دستتو ببوسم
سامیار دستشو کشید و گفت :عه ماهان
[ بازدید : 763 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]