بچه ها مسابقه
این مسابقه ربظی به موضوع وب نداره .می خوام همه نامه ای به عموهای فیتیله ای بنویسید
جایزش پنجاه نظر تو وبه تروخدا نامه بنویسید
[ بازدید : 474 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
*** رمان می خوای بیا تو..ღღღ
این مسابقه ربظی به موضوع وب نداره .می خوام همه نامه ای به عموهای فیتیله ای بنویسید
جایزش پنجاه نظر تو وبه تروخدا نامه بنویسید
توی نظر سنجی سمت راست وبلاگ شر کت کنید نظر سنجی جدیده
همین طور خودم تنهایی میرفتم که روبروم .... دیدم. جل الخالق این از کجا امد.
دون سونگ :خسته نشدی از فرار
سریع از همون راهی که اومدم دویدم فرار کردم .اونم سربازاشو فرستاد دنبالم.منم هی می دویدم . داد می زدم .یوری . بوری .
همین طور که می دویدم یهو یکی دستنو کشید پشت دیواری .جلو دهنمم گرفت. برگشتم ببینم کیه .وای شاهزاده چانگ هی.
من: شما
چانگ هی :نگران نباشید ملکه هنوز زندتد. ولی شما اگر برگردید معلوم نیست چه بلایی سرتون میاد.
من:چی می خواین
چانگ هی :تنها یه راه می تونه شمارو نجات بده
من :چی
چانگ هی :با من ازدواج کن من همه چی رو درست می کنم
کساییی که عاشقشونم همیسه بهم نظر دادن نجوا جونم وابجی معصومه
وقتی غذا تموم شد .ظرف رو ورداشت گرفت شست .رفت بیرون.. چند دقیقه صبر کردم.حالا موقعشه فرار کنم .درو باز کردم .
رفتم بیرون .سمت راستو نگاه کردم نبودش .سمت چپو نگاه کردم تبودش. رفتم سمت راست و دویدم . مردم طوری نگام می کردند. انگار انگار .یهو یکی از مردم گفت :این مگه به اون مرده فردخته نشد .پس این جا چکار می کنه. یکی دیگه گفت :مگه نمی دونه این طوری میمیره.
من با خودم گفتم بعنی میمیرم برای همین سرجام وایسا دم .
- تو باخودت چی فکر کردی
سرمو اوردم بالا ببینم کیه که یه پسری رو دیدم جلومه.
من: چی
پسر:بیاین بچه ها
صبرکردم دیدم کیارو میگه .دیدم هیشکی نبومد. پسره گفت :بچه ها کجایین؟
بوری :این جان
یوری پسرارو پرت کرد جلوش.منم که جا خوردم خواستم برگردم برم .که یهو دستم پیچ خورد.
من:ای دستم ای ای مامان ول کن دستمو
بوری :ول نمی کنم واسه چی سرخورد اومدی بیرون (داد می زد)
من از درد داشتم می مردم چیزی نگفتم .
داد زد:جوابمو بده
من:برو بابا دستمو شکستی به تو چه من کجا میرم
یهو دستشو اورد بزنه تو صورتم .چشمامو بستم. اما هیچی نشد .وقتی باز کردم دیدم .نبودش .
وای خدا کجا رفت. بی خیال .خودم میرم.
می خوام نظر سنجی جدیدی بزارم تو نظرات بگید کدوم شخصیت رمان رو دوست دارید
دونا
جی هی
دون سونگ
برادر دون سونگ
یوری
امپراطور
بچه ها شما تو دلتون راجب رمان من چی میگیداگه نقدی دارید بکنید
یوری :برو تو خونه
من: واسه چی باید بهت اعتماد کنم
یوری: چون من میگم
من: چرا چون تو بگی اعتماد کنم
هلم داد تو خونه.ومن گفتم :من نمیام تو این خونه
یوری:ولی الن تو خونه ای
من: تو کی هستی
یوری: اه من یوریم
من:اینو قبلا نگفته بودی
یوری:اره
بعد رفت یه لیوان اب خورد.
من: یوری کیه چرا همه میگن تو عجیب غریبی.
یوری:چون من ....اه به تو چه
من:اخه نمی تونم بهت اعتماد کنم و نمی تونم بزارم کمکم کنی
یوری: تو غلط می کنی
من:یعنی چی
بوری :همینی که هست خواهشا با من بحث نکن
یه ظرف غذا جلوم گذاشت گفت :بخور
من:نمی خورم
یوری :می خوری به من نگاه کن
نگاش کردم .یهو نمی دونم چرا بی اختیار غذارو خوردم.
بچه ها من این قسمتو نمی زارم تو وب می دونید اخه خیلیا رمانو که می خونند نظر نمی دند
هر کی نظر نده ان شالله جی هی توی داستان چون جن شده بیاد تو خوابش