رمان رویای سیاه دختر کوچولو رمان دوم قسمت هشت
مرده: من خیلی چیزا ازت می دونم
من با تعجب بهش نگاه کردم.
من:تو کی هستی
مرده: من یوری کسی هستم که ما موریت دارم تورو به خونه برگردونم
من:چرا(یکی نیست بگه مگه نمی خوای بری خونه.)
یوری:چون من میگم
یهو اومد جولو منو پرت کرد زمین .اخ داغون شدم و مشت زد به یه مرده که پشت من بود .دستمو گرفت گفت بدو.رفتیم و رفتیم .تا رسیدیم به یه خونه.
گفت :فعلا این جا قایم میشیم
من : ای مامان مگه قال موشکه
دستشو گزاشت رو شمشیرش کشیدش بیرون گفت اگه جونتو دوست داری به حرف من گوش کن
من:کی بهت گفته به من کمک کنی
یوری: تو چه بخوای چه نخوای من کمکت می کنم به تو هم ربطی نداره
من: وا
[ بازدید : 493 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]