طرفداران رمان من خودم نیستم مژده
کلیپی ساخته شد در مورد رمان من تا کمی ابهامات شما را برطرف کند
پست کلیپ رمان من خودم نیستم را در وب پیدا کنید و رو لینک کلیک کنید تا ویدیو را ببینید
[ بازدید : 1294 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
*** رمان می خوای بیا تو..ღღღ
کلیپی ساخته شد در مورد رمان من تا کمی ابهامات شما را برطرف کند
پست کلیپ رمان من خودم نیستم را در وب پیدا کنید و رو لینک کلیک کنید تا ویدیو را ببینید
برای دانلود رمان رویای سیاه دختر کوچولو ایــــنجــــــــــا کلیک کنید
آدرس لینک:http://uplod.ir/j1op7c8g58rs/royaye_siah_dokhtar_koochooloo.pdf.htm
ســــلام به همگی به اینجا خوش اومدید.
من این وبلاگ رو واسه کسایی ساختم که عاشق مطالعه هستند.
خلاصه امیدوارم لذت ببرید.
حالا نوبت قوانین هاست:
کپی با ذکرمنبع و اگر منبع را نزنی حلالت نمیکنم.
آبروت رو نمیبرم البته اگه مومن باشی
اگه نباشی درجا آبروتو میبرم.
نظر نشه فراموش.
راستی جشن هم داریم جشن های مختلف.
اینجا برای همه هست حتی بچه کوچولوها.
حالا بریم سوار فرفره شیم تا رمان بخونیم.
نامجون که اومد.سری از روی تاسف برای یونگی تکان داد و باهم بلندش کردیم سوار ماشین نامجون شدیم .نامجون کنار کمپانی ایستاد .بعد باز هم باهم کمک کردیم ببریمش بالا .خداروشکر گیج بود و فقط زمزمه میکرد.دلم نمیخواست دوباره اون عصبانیتش رو در مستی ببینم .میخواستیم از پله ها ببریمش بالا که جیمین و وی رو دیدیم که داشتن میخندیدن وتا نگاهشون به یونگی افتاد بدو بدو پله هارو پایین اومدن و بی هیچ حرفی فقط کمک کردن یونگی رو ببرن بالا.جیمین هم از پشت دنبالشون میرفت .من پله هارو برگشتم برم پایین که یه دختری رو دیدم .تاحالا جز کارکنا ندیده بودمش .اون که منو دید لبخندی زد و گفت : تو باید نانا ی تقلبی باشی .
با تعجب نگاهش کردم و گفتم : تو کی هستی ؟ چرا به من میگی تقلبی ؟ منو از کجامیشناسی؟
دختره لبخندی زد و گفت : من تو ام و تو منی .
خندیدم و گفتم : خودتو یه تیمارستان نشون بده.
دختر اومد دقیقا بدون فاصله از من روبروم وایساد و صدای سیلی و بوسه اش گوشم رو نوازش کرد .
دستم رو گذاشتم رو صورتم و گفت : من خسته شدم از من بودن .تو بودن .من از این دنیایی که موازی دنیای تو بود خسته شدم .اره خوب نگاه کن .تو اصلا متوجه شباهت من به خودت نشدی . تو باید خیلی بیشتر به خودت نگاه کنی الینا محتشم از ایران .این اسم تو بود ولی من با گرفتن زندگیت این نام رو از تو گرفتم .
با بهت نگاهش می کردم .مسبب همه اینها این بود .
من : تو یه عوضی هستی .
نانا یا الینای تقلبی خندید و تار موهام رو گرفت تو دستش و یهوکشید که اخی گفتم و سعی کردم از خودم دورش کنم که دم گوشم گفت : زندگی با پدری که پسرشو عزیزش میدونست ولی دخترشو مایه تاسفش چطوربود ها ؟
با اینکه از درد داشتم می مردم و گفتم : لعنتی تمومش کن .اون مرده.
موهامو ول کرد و نگام کرد و گفت : مرده ! چه بهتر .
همون طور که به سمت در خروجی می رفت گفت :تو هم عین من نصیب شوگا شدی .واقعا که یه نمونه از منی .
دویدم خواستم جلوشو بگیر م که رفت بیرون .منم سریع دروباز کرد که دیدم غیب شده .
سال ها بعد .
روی مبل نشسته بودم که که می چا و می جو و بدو بدو اومدن سمتم و باهم گفتن : اوما اوما اوماا.
منم که خستم بود گفتم : نهههههه (بلههههه)
می جو: اوما اپا با مون بازی نمی کنه .
منم بیحوصله گفتم : بابا خستشه.
می چا : انیو (نع) داشت با یه یوجا (خانوم ) با نام هه جونگ حرف می زد .
از جا پریدم و گفتم : چیییییی
می چا و می جو بدبختا ترسیدن رفتن سمت بازی خودشون.
به سمت اتاق خوابمون رفتم و درو محکم باز کردم که یونگی که روتخت بود نشست و گفت : یاااااا چع خبرته .
رفتم سمتش و دستمو دراز کردم و یهویی گوشیو از دستش گرفتم و با تعحب گفتم : این چیه ؟
یونگی یه جوری نگان کرد که انگار به عقلم شک کرده و گفت : روبات جدیدمه دیگه اسمش هه جونگه .
عصبانی رو تخت نشستم و گفتن : یااااا .امان از بچه ها.
یونگی خودشو کشید سمتم و موهامو نوازش کرد و گفت : تو فکر می کنی من بهت خیانت می کنم ؟ دیگه هیچ وقت این فکرو نکن .من تو رو سخت به دست اوردم .چیزای با ارزش سخت به دست میاد .پس از دست نمی دم و گونم رو بوسید .
می چا و می جو یهو اومدن تو اتاق و بالا پایین پریدن و گفتن : اپاا پوپو هه یو اپا پوپو هع یو ( مطمعن نیستم کره ایشو درست نوشتم یا نه ولی معنیش اینه پدر ببوسش )
من و یونگ به هم نگاه کردیم و یونگی چشمک زد . باهم بلند شدیم و گفتیم : وایسید وروجک ها الان می خوریمتون .
بچه ه به جیغ و خنده فرار کردن .
زندگیم خوب .بوود خوشبخت بودن .یونگی مرد خوبی بود دوسش داشتم و لی عاشقش نبودم . خبری از جین نبود .
یه پایان آمد این دفتر اما حکایت همچنان باقی است
تو بیمارستان بودیم.هی یه راهی رو می رفتم و بر می گشتم .جین رو صندلی نشسته بود .شوگا اتاق عمل بود .
جین با لحن ملتمسی گفت : نانا میشه خواهش کنم بشینی ؟
نگاهش کردم و گفتم : نه
بعد دو باره شروع کردم راه رفتن که یهو پسرا رو دیدم که به این سمت می اومدن .تهیونگ جلو تر از همشون بود با نگاهی ملتمس گفت : حالش چطوره ؟
انگار بغض ته گلوم فقط منتظر همین لحضه بود . زانو زدم و شروع کردم گریه کردن . تهیونگ که حالمو دید رفت که از جین بپرسه.نام جون اومد سمتم و سعی کرد آرومم کنه .محبتاش آزارم می داد .من به رفیقشون آسیب زدم و اون به فکر حال من بود .
نام جون اشکامو پاک کرد و گفت : تقصیر تو نیست .
من با گریه : چرا هس.اگه اون نجاتم نمی داد الان سالم بود .
جیمین با انگشتاش مثل همیشه که تو کنسرت میخواست بگه گریه نکنید به سمت چشاش گرفت و لبخند زد . مگه میشد این فرشته بگه گریه نکن تو گریه کنی.
یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون که هممون دویدیم سمتشون .منیجرشون هم تازه از اون سمت اومده بود اومد سمتمون . قبلا اینکه بقیه حرف بزنن سریع گفتم : اقای دکتر لطفا بگید که حالش خوبه .لطفا.
دکتر که از صورتش هیچی رو نمیشد تشخیص داد گفت : عمل موفقیت امیز بود .بقیش بستگی به خود بیمار دار که بخواد به هوش بیاد یا نه .
بدون اینکه از دکتر بپرسم اجازه دیدنشو داریم یا نه .دویدم سمت اتاق که دیدم م پرستارا اوردنش بیرون . هممون رفتیم سمت تختش .منیجر داشت با دکتر صحبت می کرد.
شوگار و بردن بخش و گفتن فقط یک نفر میتونع ببینتش .
همه موافق بودن که من برم .کنار تختش وایسادم و به کسی که به خاطر من الان روی تخت بود خیره شدم .
من :اوپا !ببین منم نانا .همونی که زد زیر قولش .قرار بود اگه از اون زلزله سالم بیای بیرون من پیشنها دتو قبول کنم .
ولی من زیر حرفم زدم و خدا تو رو اینجوری ازمون گرفت .
درکی از هیچکدوم از اتفاقای زندگیم ندارم ولی حس می کنم حتی خدا هم میخواد انتخابم تو باشی. تو بهوش بیا من برات یه سوپرایز دارم .
اگه پرستار نیومده بود تو و بگع وقت ملاقات تمومه تا صبح براش حرف میزدم .بع دلیل برنامه های پسرا نمیتوتستن به بیمارستان بیان .دیروز هم مادرم خبر مرگ پدرم رو به من و گون هی داد .گون هی هم مین هه رو با مامان اشنا کرد.من هر روز به بیمارستان می اومدم و با شوگا حرف می زدم .این بار هم تو اتاق بودم .شونه رو از کیفم ورداشتم و موهاشو شونه کردم و به کمی اب رو دستمال صورتشم تمیز کردم .
بعد دستاش و بعد پاهاش .
جعبه کوچیک رو از کیفم دراوردم و بازش کردم .حلقه رو تو اتگشتش گذاشتم و حلقه خودم رو نشونش دادم .
من :ببین اینم سوپرایزم .بهت قول میدم زود زود هم رسمیش کنیم.اوپا سوپرایز بعدیم وقتی با چشمات شبم رو روز کردی . اوپا لطفا زودتر برگرد.
همون لحضه گوشیم زنگ خورد .تماس را برقرار کردم.جیمین بود .
من :اوپا !
جیمین :نه نانا. (بله )
من : موسون سه یو (چیزی شده ؟)
جبمین :نانا کنچانا ؟
من : نه . (بله )
جیمین : باید یه خبری رو بهت بدم .
من : چیزی شده ؟
جیمین : جین درخواست داد به بیگ هیت و با درخواستش موافقت شد .
من : چه در خواستی ؟😮
جیمین : درخواست استعفا .☺
من : نههه.
جیمین : ازت خواستم اروم باشی .
حالت حرف زدنم رووعوض کردم .سعی کردم برام مهم نباشه ولی اخرش قلبم نافرمانی کرد و پرسید : الان کجاست ؟
جیمین جوابی نداد که در اتاق باز شد و تهیونگ وارد شد و گفت :انیونگ .
دم تلفن گفتم : یااا جیمین.
ولی تلفن قطع شد .خواستم دوباره شماره بگیرم که یهو تهیونگ گوشی رو از دست گرفت و پاکتی رو داد دستم .
با تشر گفتم :موهایو ؟ (چیکار میکنی ؟) این چیه ؟
تهیونگ :برو هم قدم بزن تو ی محوطه و بخونش .من پیش هیونگ هستم .
با تردید بلند شدم و به سمت حیاط بیمارستان رفتم .با ترس و لرز نامه رو باز کردم .
محتویات نامه :
انیونگ نانا .چل چینه سه یو ؟(سلام نانا .حالت چطوره ؟)
الان که این نامه رو میخونی من توی هواپیما به سمت نیویورک هستم .حتما خبر داری که استعفا دادم .امیدوارم با یونگی زندگی خوبی داشته باشی .☺ نانا من لیاقت تو رو ندارم .یه قولی بهم بده .قول بده اگه یونگی بهوش اومد کاری کنی هر روز بخنده.با این کارم هم تو خوشبخت میشی .هم جبران کار یونگی رو می کنم .
با خیس شدن نامه به اسمون نگاه کردم .بارونی نبود .دستم زدم به صورتم ،خیس بود .اره گریه کرده بودم ولی متوجه نشده بودم .یعنی فهمیده بود تصمیم رو که گذاشت رفت ؟.
یعنی کار درست رو انجام دادم ؟.بی رمق به سمت اتاق یونگی رفتم که دیدم دکتر داره میره اونجا .وای نکنه حالش بد شده باشه .وای خدا نکنه از دستش بدیم .سرعتمو تند کردم و وارد اتاق شدم .
یونگی چشاش رو باز کرده بود و با لبخند بهم نگاه کرد و گفت :ن..نان.ا
خوشحالی رفتم کنارش و دستشو گرفتم .تهیونگ با لبخند نگاهمون کرد .دکتر : خوب شدد به هوش اومدی پسر جون . این یا چینگوت خیلی برات بی قراری میکرد .
یکم خجالت کشیدم که این بار شوگا دستمو فشرد .تهیونگ رفت که با دکتر صحبت کنه .ولی میدونستم بهونست که با شوگا تنها باشم .شوگا:نانا .
من : نه اوپا .
شوگا : بیا نزدیک تر .
کمی خم شدم که نزدکیش باشم .شوگا دستی به موهام کشید واهسته گفت : نانا .ای.. ن شروع من و توعه ؟
خواب بود یا حقیقت یا اتفاق طبیعی که قلبم تند کوبید .ترش بود یا عشق که قلبم را از جا میکند . سرمو بردم دم گوشش و مثل خودش با موهاش بازی کردم و اهسته گفتم : اگه خوابه نمیخوام بیدار شدم . چوهاندا مین یونگی.
دوباره صاف وایسم .شوگا لبخند زد . کیم سوک جین کاش اینجا بودی که ببینی به قولم عمل کردم.
قسمت 13 رمان من خودم نیستم
نانا
امروز باز باید میرفتم مدرسه, کلاس داشتم .سریع حاضر شدم ،گون هی رفته بود سرکار مترجم توریست بود.مادرم هم خواب بود.چند روزه از پدر خبری نیست . خیلی نگرانش بودم .یه تاکسی گرفتم و به سمت مدرسه رفتم .
روبروی مدرسه پیاده شدم . کلاس اولم با سوم دو بود .کلاس که تموم شد. خسته نباشید گفتم .داشتم وسایلمو جمع میکردم و بچه ها یکی یکی خدافظ می کردم و از کلاس میرفتن بیرون . سرمو که بلند کردم دیدم یکی از دانش اموز های پسرم روبرومه یه خرده ترسیدم و گفتم : کریس ترسوندیم .کاری داشتی ؟
کریس لبخندی میزنه و میگه : البته سنگ سنیم ( معلم ).
با لبخند گفتم : میشنوم .
یهو دستمو گرفت و گفت : سنگ و سنیم من از شما خوشم میاد .
دستمو کشیدم عقب و گفتم : چی ؟؟؟؟؟.
کریس : ساارنگ هه یو .
من ...
تا خواستم حرف بزنم و جوابشو بدم یهو در باز شد و شوگا اومد داخل .
شوگا نگام کرد وگفت : باید باهم حرف بزنیم .
نگاهی به کریس کردم و گفتم : بعدا راجب این موضوع حرف میزنیم .فعلا باید با دوس ... حرف بزنم .
کریس چشاش گشاد شد و گفت : نه.
بعدم رفت بیرون .شوگا اومد کنارم وایساد و گفت :خوبی ؟
من با تعجب : اره چطور ؟
شوگا دستی به سرش کشید و گفت : اخه به اون گفتی که من ...
پریدم تو حرفش و گفتم : راجب چی میخواستی صحبت کنی ؟
شوگا :( اره خوب شد یادم انداختی .بریم یه جای دیگه اونجا حرف میزنیم .)
من : کجا ؟؟.
شوگا : یه جا که گوش نداشته باشه .
باهم به سمت یه کافه رفتیم .چون اتاق کرایه بود فقط خودمون دوتا بودیم که راحت باشیم .
یه ذره از قهوه چشیدم و گفتم: میشنوم .
شوگا سرفه ای کرد بعد گفت : (راستش نانا .من از ... از همون اول ... که تو مدرسه .... دیدمت ... روت کراش زدم .)
قلبم یهو شروع کرد به کوبیدن . حالا باید چیکار کنم .
من : ام ...چیزه .
شوگا دستشو گزاشت رو سرم ووموهامو بهم ریخت بعد گفت : نمیخواد چیزی بگی. نانا ، من دوست دارم میدونم تو جین رو دوست داری .ولی جین تا الان خیلی اذیتت کرده .نمیشه یه شانسی به من بدی ؟.
الان باید چیکار می کردم نمیتونستم که دلشو بشکنم راستش بعد این همه کمکش راستش منم کم کم داشتم بهش علاقه مند میشدم ولی ..
من :( اوپا من ...)
یهو یه صدای لرزش اومد و چراغ بالای اتاق تکون خورد دیوار ها هم لرزش گرفتن .جیغ زدم . یهو برق همه جا قطع شد .شوگا بلندشد وایساد منم همین طور . باز لرزش رو حس کردم ، متوجه شدم چراغ الانه که بیفته با جیغ پریدم به سمت جلو و فرو رفتم تو بغل ناجیی همیشگیم .دستاش دور م رو سفت گرفت . احساس می کردم با خودش یکی شدم .
از زبان شوگا
الان این صدای قلب منه یا صدای قلب اون ؟ .خدا چقدر دوست داشتنیه ! .کوچولوی دوست داشتنی من .^^
من : بیا یه راه خروج پیدا کنیم .
دستمو سفت گرفته بود .بیچاره خیلی ترسیده بود.یهو همه جا روشن شد و صدایی پخش شد که همه به سمت خروج ضروری بدوند .از اتاق رفتیم بیرون .همه جیغ میزدن و می دویدن .نانا با هرصدایی دستمو فشار میداد و جیغ میزد .
به سمت راه پله خروجی دویدیم .ولی این قدر شلوغ بود که خیلی طول میکشید بریم پایین .
از زبان نانا
اگه اینجا بمیرم چی میشه خدااا؟.چرا اینا نمیرن ؟.وایی.
اخیش پله ها تموم شد. باز دویدیم جلو که یه تکیه از دیوار های پشت سرمون افتاد .شوگا منو کشوند سمت خودش و هلم داد جلو که اول برم بیرون همه همدیگه رو هل میدادن .تو شلوغی از شوگا جدا شدم .بلاخره اومدم بیرون ولی شوگا رو پیدا نمی کردم . اتش نشان اومده بود .هر هرطرف نگاه میکردم نمی دیدمش .داد زدم : اوپاااااااا ؟ یونگیییییی !
مین یونگیییییی.!!
اوپاااااا !!
وای خدا اگه چیزیش شده باشه؟! چی .من چیکار کنم؟ حالا .اوپاااااااا ! .اوپااااااا !لطفا بگو زنده ای .اوپاااااااااااا.
وای خدا اگه زنده باشه من درخواستشو قبول میکنم .
اوپاااااا .مین یونگیییی. اوپاااااا.
یدفعه یکی از پشت چشامو گرفت .دست گذاشتم رو دستاش و برگشتم که بیینم کیه که با دیدن شوگا رفتم بغلش و گفتم : وای خدارو شکر زنده ای .اوپااااا.وایییی شکرررررر.
لطفا نظر فراموش نشه .
تهدید هم نکنید ها 😂
امیدوارم نانا خوشبخت بشه مهم نیس که به کی میرسه
من الان یه تصمیم میگرم فردا یه کار دیگه میکنم منم عین خودتون کنجکاووم ببینم چی میشه 😂
کم کم اروم گرفتم .اروم از جین جدا شدم که یه قطره اب افتاد رو دستم.آسمان بارانی نبود ولی وقتی به جین نگاه کرم دیدم آسمان نگاهش بارونیه . با دستم اروم قطره ای که داشت سر می خورد بیاد پایین از صورتش پاک کردم .جین سرم رو نوازش کرد.لبخند کوچیکی زدم و گفتم :کیم سوک شی ما دیگه نمی تونیم اینجوری ادامه بدیم .
جین با بغض ته گلوش که کمی صداش رو به لرزش در می اورد گفت:این نهایت بی انصافیه که بگم ولی متاسفم من هنوز دوست دارم .
به سمتم خم شدم و دم گوشش گفتم :آن سارانگ هه یو جین شی کوری گو(من عاشقتم جین شی اما ) ما نمی تونیم باهم باشیم .
جین : اتوکه نانا ( چیکار کنم ) ان پاپو اتوکه (من احمق چیکار کنم ) چجوری بدون تو زندگی کنم .
نمی تونستم بمونم و اینجوری ببنمش .اگه میموندم باز می بخشیدمش .پس پیاده شدم و به پشت سرم نگاه نکردم .
جین با عجز فریاد میزد : ناناااااااااا
از زبان راوی
جین بعد از رفتن نانا از ماشین میاد بیرون و داد میزنه : نانااااااااا
نانا در خونه رو باز میکنم ولی هنوز داخل نشده .جین بلند تر دادمیزن و بابعض میگه : یااااااااا نانا شی .کااا..ش هنوو..ز بچه بودی .میومد...یی پیر... هنم رو می کشیدی و ... میگفتی .. ...
یه پرش به گذشته
دبستان
جین کنار پسر بچه ها و دختر همسن و سالش وایساده بود و ایساده بود و با مبالفه زیاد از پدرش تعریف می کرد .نانا از دسط بچه ها به زور رد میشه . به خاطر جثه کوچیکش بقیه همیشه به اون زور می گفتند . نگاه میکنه به جین و دخترا بعد یع اخمی می کنه . جین کافشن مشکی رو لباس مدرسش پوشیده بود و نانا به زور مادرش رو راضی کرده بود یه کافشن سفارش داده بود که روش نوشته شده باشه جین موهام خرگوشی بسته بود . نانا عصبانی میره سمت جین و لباس جین رو میکشه میگه :جین کااااااا نول ایییی یو کااااااا اوپااااااا نول اییییی یو (جین بیاااااا بازی کنیم بیااااات اوپااااا بازی کنیم .)
جین به نانا نگاه میکنه یکی از دخترا میره سمت نانا و موهاشو می کشه و میگه :مزاحم اوپا نشو .
نانا از درد موهاش گریه می کنه که همون لحضه یه دختر دیگه نانا رو هل میده که بیافته .همون زمان همه بچه ها سروصداشون بلند میشه .جین یدفعه دخترا رو میزنه کنار و کنار نانا میشینه وکمک میکنه نانا بلند شه بعد بغلش میکنه میگه : کنچانا نانایا .
و وقتی میبینه نانا هنوز داره گریه میکنه خودشم شروع میکنه به گریه کردن .
زمان حال.
نانا بعد از حرف جین پاهاش سست میشن به زور وارد خونه میشه وقتی درو میبنده میفته زمین .از صدای افتادنش گون هی و مادرشون هراسون میان به سمتش. نانا تو بغل هر دوشون میره گریه وومیکنه .
جین برمی گرده که سوار ماشین بشه که پشت سرش یه ماشین و شوگا رو کنار میبینه .
کلافه دستی به موهاش میکشه و میگه : از کی اینجایی ؟
شوگا مردد میگه : از اولش .
جین عصبی با پاش می کوبه به ماشین .و میدوه سمت شوگا و چون شوگا غافلگیر میشه اولین مشت رو از جین میخوره .میخواد مشت بعدی رو بزنه ولی شوگا جلو میگیره و این دفعه خودش مشت میزنه . بعد نیم ساعت هردو خسته یه گوشه میفتن . نفس نفس میزنن .شوگا به زور بلند میشه و در ماشینشو باز میکنه یه بطری اب در میاره .اولش خون لبش روومیشوره وبعد یه قلپ اب میخوره . جین تو فکر بود که بطری اب رو دست شوگا میبینه که به سمتش گرفته .
مردد بطری اب رو میگیره و خونی که از دماغش اومده رو پاک میکنه وواب میخوره .
گون هی و مادرشون نانا رو میبرن داخل خونه .گون هی نانا رو میبره سمت اتاق و کمکش میکنه رو تخت دراز بکشه .بعد به لبخندش که نانا عاشق این لبخندش بود میگه :بخواب بعدا حرف می زنیم .
نانا : اوپا
گون هی : نهههه (بله )
نانا : انی گودن (هیچی )
گون هی : بگو
نانا روشو اون ور میکنه و میگع : انی
گون هی :پس نمی گی اوم
نانا که چیزی نمیگه .گون هی شروع میکنه قلقلک دادنش و صدای خنده هاشون قلب خسته مادرشون رو اروم میکنه .با خودش فکر میکنه به بچه ها بگه که پدرشون امروز وقتی رفت سرکار تصادف کرده یا نه . اخه چجوری بهشون بگه پدرشون دیگه زنده نیست .
ممنون از نظرات همه .رمان کم کم به اخراش داره میرسه .یه خواهشی که دارم حداقل سه چهار جمله راجب حسی که موقع خوندن داشتید بهم بگید .امیدوارم خوشتون بیاد خیلی زیاد 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞