دیگه رمان نمی نویسم
[ بازدید : 379 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
*** رمان می خوای بیا تو..ღღღ
نظر بدین انرژی بگیرم قسمت بعدو بنویسم
تلفنو گذاشتم دیدم ماهان هنوز داره می خنده.رفتم نشستم سر میز وسرمو گذاشتم روی میز.صدای خندش قطع شد.رکسی دستشو گذاشت روشونم.منم سرمو بلند کردم.دیدم دوتاشون دارن با دهان باز بهم نگاه می کنن.گفتم:چیزی شده؟
ماهان :داری گریه می کنی ؟!
من:من گریه
دستمو گذاشتم روصورتم دیدم خیس شد.رکسی گفت :عمت چیزی گفت ؟
من :نه نمی دونم چرا گریه می کنم.
ماهان :وای ساعت هشته (ساتشو داشت نگاه می کرد)
من :باز دیر می رسیم
رکسی بلند شد دستمو گرفت بدو رفتیم تو اتاق .سریع لباس پوشیدیم حاضر شدیم او مدیم پاییین .ماهان هم حاضر بود.
سوار ماشین ماهان شدیم رفتیم دانشگاه. سریع تو سالن رد شدیم رفتیم سر کلاس.بدو رفتم تو بچه ها هم پشت سرم.
یهو یکی از بچه ها که داشت از کلاس می رفت بیرون اروم یه چیز گذاشت تو جیبم.نگاه کردم دیدم برگست.رفتیم نشستیم.
برو ادامه
سریع رفتم بیمارستان. دیدمش توی حیاط.
رکسی :پس من چی مگه من با تو نیومدم
عه خیل خوب رکسی هم باهام بود رفتیم دیدم تو حیاط بیمارستان نشسته.مرخصش کردیم .یه چسب زخمم دادیم بهش.با ماشین
اومدیم خونه.مامان وبابا هم اومدند دیگه بدبختا اونا نمی دنستند ماهان توی حیاطه.رفتیم خونه.منو رکسی رفتیم تو اتاق من .
دیگه شب بود موقع خواب.توی خواب همون مرده رو دیدم که توی بیمارستان دیدم.
داشتیم قدم میزدم.که یهو از پشت دهنمو گرفت وانداختم توی ماشین.خواستم فرار کنم .که چاقو شو دراورد سریع کرد تو شکمم.
که با جیغ بیدارشدم.رکسی که کنارم بو دبهم گفت چی شده.
من :هیچی بخواب
ادامه مطلب برو
رفتیم سر کلاس.استاد دیدمون .گفت :به به چقدر زود میان کلاس
من :ببخشید حواسمون به ساعت نبود
رکسانا :استاد امتحان میگیرین؟
منزدم تو کمر ش اخه الان وقت این حرفا است.
رکسی :اخ
ماهان :چی شد؟
رکسی :شکست
ماهان :اخی دلت شکست
رکسی :کمرمو میگم
استاد : همتون بیرون
ماهان دست استاد رو گرفت وگفت :نه استاد منو از خودتون نرونین. شما به این زرافه ای .عه نه ببخشید
وهمون موقع کلاس منفجر شد.من و غزل هم همین طور.اخه فامیل استادمون زرافه است.ماهان همین طور ادامه داد:دستم به
دامنتون منو نندازید بیرون.
استاد :من گفتم همه بیرون.
ماهان یهو گفت :یعنی کلاس تعطیله بچه ها استاد گفت همه بیرون. هوراااااااااااااااااااااا
استاد :ماهان فقط شما سه تا بیرون
همه کلاس داشتن می خندیدن.که ماهان یهو گریه کرد .یه لحضه گفتم چی شده ؟ چش شده که نشست رو زانوهاش روی زمین.
دست کرد تو جیبش یه جعبه درا وردم درشو باز کرد و گفت :استاد با من ازدواج می کنی ؟
من :بیشعور فکر کر کردم چیزی شده ؟
رکسانا که داشت همین جور می خندید.استاد برگشت گفت : ماهان میری بیرون یا پرتت کنم.
ماهی :میمیرم
استاد : چی ؟
ماهی :بی تو
رکسی :هان
ماهی :بی تو میمیرم
استاد :ماهان گمشو
ماهان یهو دست گذاشت روقلبش و گفت :اخ
استاد : چی شد ؟
منو رکسی که می دونستیم اینم کلکه چیزی نگفتیم .
ماهان : قلبم
استاد نگران شد :گفت درد می کنه؟
ماهی :خیلی
استاد :بیا بریم بخش بهداشت یه امپول چیزی بزن حالت خوب بشه
ماهان : چی نه نمی خوام من حالم خوبه بچه ها بیا بریم بیرون
داشتیم می رفتیم بیرون که استاد گفت : ماهان ؟
ماهی : جونم
استاد :ای ..... می کشمت
ماهی :ای جانم
من :یک
رکسی :دو
ماهی سه
وکفش استاد به سمت ما پرتاب شد.
رفتیم ازد انشگاه بیرون .رکسی رفت سوار ماشینش بشه خداحافظی کرد ورفت.منو ماهی هم رفتیم اون ور خیابون که سوار
ماشین شیم.یهو صدای بوق اومد .وبعد صدای جیغ من وفریاد ماهان ماشین خورد به ماهان منم نشستم روی زمین
صدای ترمز ماشین ویه عالمه خون روی زمین ...................برو ادامه مطلب
بچه ها رمان چطوره ادامشو بزارم یا نه
داشتم همین طور فکر می کردم که یهو خوردم به یه نفر سرمو اوردم بالا دیدم دوست رکسانا است .بهم بر گشت گفت :کجا سیر می کنی ؟
من : وای نگو حوصله ندارم
رکسانا:بگو من ترکت می کنم
من :ترکم می کنی ؟
رکسانا:اوع ببخشید درکت می کنم
من :ههههه
رکسانا :هرهر
همون موقع انگار یه نفر کیفمو کشید .برگشتم ببینم کیه دیدم ماهانه.اهان.ماهان کیه ؟ماهان داداشمه .داداش ناتنی
من:ول کن چکار کیفم داری
ماهی (همون ماهان: اخه یه ابنبات تو کیفته
ههه اخی داداشیم ابنبات می خواد .داداشم عین دخترا ابنبات دوست داشت .خیلی پسر شیطونبه .دلم سوخت .کیفمو دادم بهش.
ماهی: بده اخ جون
ابنباترو برداشت ...
برو ادامه مطلب
سلام میگم رما نا قسمتاش کمه سریع بخونید نظرتون رو بگید و بگید ادامه داشته باشن یا نه