نظر سنجی رمان
می خوام نظر سنجی جدیدی بزارم تو نظرات بگید کدوم شخصیت رمان رو دوست دارید
دونا
جی هی
دون سونگ
برادر دون سونگ
یوری
امپراطور
[ بازدید : 428 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
*** رمان می خوای بیا تو..ღღღ
می خوام نظر سنجی جدیدی بزارم تو نظرات بگید کدوم شخصیت رمان رو دوست دارید
دونا
جی هی
دون سونگ
برادر دون سونگ
یوری
امپراطور
بچه ها شما تو دلتون راجب رمان من چی میگیداگه نقدی دارید بکنید
یوری :برو تو خونه
من: واسه چی باید بهت اعتماد کنم
یوری: چون من میگم
من: چرا چون تو بگی اعتماد کنم
هلم داد تو خونه.ومن گفتم :من نمیام تو این خونه
یوری:ولی الن تو خونه ای
من: تو کی هستی
یوری: اه من یوریم
من:اینو قبلا نگفته بودی
یوری:اره
بعد رفت یه لیوان اب خورد.
من: یوری کیه چرا همه میگن تو عجیب غریبی.
یوری:چون من ....اه به تو چه
من:اخه نمی تونم بهت اعتماد کنم و نمی تونم بزارم کمکم کنی
یوری: تو غلط می کنی
من:یعنی چی
بوری :همینی که هست خواهشا با من بحث نکن
یه ظرف غذا جلوم گذاشت گفت :بخور
من:نمی خورم
یوری :می خوری به من نگاه کن
نگاش کردم .یهو نمی دونم چرا بی اختیار غذارو خوردم.
بچه ها من این قسمتو نمی زارم تو وب می دونید اخه خیلیا رمانو که می خونند نظر نمی دند
هر کی نظر نده ان شالله جی هی توی داستان چون جن شده بیاد تو خوابش
مرده: من خیلی چیزا ازت می دونم
من با تعجب بهش نگاه کردم.
من:تو کی هستی
مرده: من یوری کسی هستم که ما موریت دارم تورو به خونه برگردونم
من:چرا(یکی نیست بگه مگه نمی خوای بری خونه.)
یوری:چون من میگم
یهو اومد جولو منو پرت کرد زمین .اخ داغون شدم و مشت زد به یه مرده که پشت من بود .دستمو گرفت گفت بدو.رفتیم و رفتیم .تا رسیدیم به یه خونه.
گفت :فعلا این جا قایم میشیم
من : ای مامان مگه قال موشکه
دستشو گزاشت رو شمشیرش کشیدش بیرون گفت اگه جونتو دوست داری به حرف من گوش کن
من:کی بهت گفته به من کمک کنی
یوری: تو چه بخوای چه نخوای من کمکت می کنم به تو هم ربطی نداره
من: وا
اهای نظر نزارید من رمانو ادامه نمی دم دلم به چی خوش باشه
کی الان تو وبم انلاینه هر کی هستی جواب بده
بردنم به جایی ک هعرده هارو می فروشند پاهامو باز کرد نشوندم کناربقیه .هرکی یه قیمتی برای من می داد.
ولی ناگهان مردی یه قیمت بالایی گفت که کسی دیگه ادامه نداد. وای یعنی فروخته شدم .این قدر گریه کردم که اشکام خشک شد.
مرد موهای مشکی و چشم های مشکی داشت و سرگردی داشت .نصف موهاش رو یه ور روی چشمش افتاده بود قیافشو جدی تر کرده بود.
مرد اومد جلو .بهم گفت دنبالم بیا. هه فکر کرده میام . به چشماش نگاه کردم .انگار هیپنو تیزم شدم رفتم دنبالش.
وقتی ازبین مردم عبور می کردم. یه پچ پچ هایی شنیدم. اونا می گفتند که این مرد یه رزمی کار حرفه ایه .میگن کلا ادم مرموزیه.
گاهی وقت ها غیبش میزنه.
با این اوصاف خدا به خیر کنه.رسیدیم به بازار. وای چه شیرینی های خوشمزه ای می فروختن .زل زدم به شیرینیا.
وای بهتره برم وگرنه بدبخت میشم. برگشتم رومو اون ور کنم .یا خدا این گوجه سبز کی این جا سبز شد.
من :من دا...داش...ششتم می اومدم
مرده : از این شیرینیا می خوای
من : چی
مرده رفت به زن مغازه دار گفت از اون شیرینی خوشمزه ها بهش بده .بهش داد اونم پولشو داد.اومد طرفم شیرینی رو بهم داد.
اخ جون حمله. اومم.ای بابا چرا مردم ای نجوری نگاه می کنند؟
مرده: مثل یه خانم بخور اهسته اهسته بجو .اروم قورت بده.
من : هان اوه ببخشید
اوف اروم اروم خوردم .وای چقدر خوشمزه تر شد .واسه چی برام شیرینی خرید.
مرده : واسه اینکه خودت خواستی؟
من : وای تو حرف دلمو می خونی
مرده : اره
من: منو کجا می بری
مرده : به خونت
من : چی خونم
مرده : به زمان اینده
من : مامان تو از کجا می دونی
مرده: دونا میشه نپرسی ازت خواهش می کنم
من :اسمم ی دونی؟
من نظر می خواما