شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

❤قــصــر رمـــان نوشته های خودمه❤

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

قسمت نه رمان من خودم نیستم

گون هی : نانا
من: نه اوپا
گون هی :از تصمیم شوگا خبر داری ؟
من با تعجب :چه تصمیمی ؟
گون هی یهو ایستاد و یه تاکسی گرفت .دروباز کرد و منتظر موند .سوار شدم پشت سر من نشست و گفت : میخواد از خوانندگی استعفا بده .
من : برا چی ؟!
گون هی پوزخندی می زنه و میگه : میخواد به زن و زندگیش برسه .
خیلی مصمم و جدی گفتم : می خوام از شوگا جدا شم
گون هی بلند : چییییییییی؟
من: هیس اروم
گون هی عصبانی : برای چی ؟
رومو طرف پنجره می برم و میگم شوگا انتخاب من نیست .
گون هی با تمسخر میگه : لابد جین انتخاب توعه
من با شادی میگم : آره .چرا که نه
گون هی یهو چپ چپ نگام می کنه و میگه : نه نانا دوباره حق خیانت نداری .
من : ولی قبلنی وجود نداشته .من جین رو دوست داشتم و خواهم داشت
گون هی انگار ترجیح داد سکوت کنه چون تا موقعی که به خونه رسیدیم هیچ حرفی نزد .انگار اجوما خونه نبود رفتم داخل اشپز خانه که دیدم روی یخچال یه یادداشته .صبحونه حاضره .من بیرون خرید دارم .گون هی مراقب نانا باش .نانا به حرف گون هی گوش کن.
گو هی هم اومد داخل اشپز خانه .نگاهی به من و به در یخچال کرد که متوجه یادداشت شد سریع کندش و روی صندلی کنار میز ناهار خوری نشست وخوندش.
گون هی :صبحونه میخوری ؟
من: نه ممنون
گون هی بلند شد و در یخچال رو باز کرد و ظرفی رو اورد بیرون و بازش کرد و شروع به خوردن کرد.چقدر دلم برای صبحانه توی ایران تنگ شد .وای از موقعی که اومدم به خانوادم زنگ نزدم.
عجیبه اونا هم تماسی نگرفتن .شماره مادرم و گرفتم .
بعد پنج تا بوق جواب داد .گون هی زل زده بود به من .رفتم توی پزیرایی و روی مبل نشستم .
مادرم : الو سلام
من: سلام مامان خوبی ؟
مادرم : مرسی عزیزم ولی شما ؟
من: منم دخترتون
مادرم : دخترم ؟! کدوم دختر؟ دخترم که خونه است.
من: ولی من دخترتم. اسمم ...
مادرم : اسمت چیه ؟
وای چرا اسمم یادم نمیاد هنوز .
مادرم : ببخشید حتما اشتباه گرفتی ووتلفن رو قطع کرد
مگه میشه اخه اون مادرم نباشه ؟یهو یه صدایی دم گوشم گفت : داری با کی حرف می زنی ؟
ترسیدم شریع بلند شدم .که همون صدا گفت : اخ
نگاه کردم دیدم گون هیه .
من: یاااااا چیکار می کنی ؟
گون هی: با کی حرف می زنی ؟
من با من و من گفتم : ام ..چیزه
گون هی: چیز چیه؟

قسمت هشت رمان من خودم نیستم

شوگا:تا الان میشه یک سال .دوماه بعد از ازدواج ..
حرفش روونصفه ول می کنه با دستش فرمون رو سفت فشار میده.
من با تمام نگرانی که از خودم سراغ داشتم گفتم : اوپا کن چانایا او (خوبی)
شوگا سرشو به نشونه خوبم تکان داد و گفت : دو ماه بعد از ازدواجمون یک شب تو به بهونه دیدن گون هی از خونه میری بیرون .دیگه پیدات نمی کنیم تا بعد چند ماه به گون هی زنگ می زنی.
چشام از تعجب داشت در می اومد .با تعجب گفتم : چرا باید از پیشت برم ؟ دعوامون شد ؟
شوگا صورتش قرمز شده بود و داد می زد که عصبیه .
شوگا: تو عکسای جین رو تو گوشیت داشتی .
بعد از زدن این حرف یهو با شدت یه جا ترمز می کنه .صدای جیر جیر لاستیکا و بعد جیغ خفه من و پشت سرش بسته شدن محکم در که شوگا وقتی رفت بیرون این کارو کرد .ده دقیقه فقط هی میرفتم راست هی چپ .سرگیجه گرفتم .یهو همراهشو دراورد و تماس گرفت .وقتی تماسش تموم شد .
اومد داخل ماشین و یه نگاه به من کرد و گفت :گون هی داره میاد دنبالت باهاش برو .و حواست به گوشیت باشه .آراسو ؟(فهمیدی)
سرمو به نشونه تایید تکون دادم.نیم ساعت تو ماشین بودیم که گون هی رو دیدم داره به سمتمون میاد .از ماشین پیاده شدم و بدون خداحافظی به سمت گون هی دویدم .
نمی دونم چرا پیش شوگا احساس امنیت نمی کردم ولی پیش گون هی خیالم راحت بود .گون هی دستامو گرفت و گفت : کن چانایا او؟
من: نه (بله)
گون هی لبخند مکش مرگی زد و دستمو گرفت و به راه ادامه دادیم .همون لحضه ماشین شوگا با سرعت از کنارمون رد شد .

قسمت هفت رمان من خودم نیستم

روبروی در آزمایشگاه وایسادم.باید لباس شاد می پوشیدم .بای د خوشحال می بودم . چون این اخرش.من که نانا نیستم این آزمایش همه چی رو مشخص می کنه و آزاد میشوم . ولی لباس مشکی پوشیدم .ناراحت بودم .
شوگا ماشین را پارک کرد و کنار م قرار گرفت و بعد دستمو گرفت و حرکت کرد .دستمو کشیدم که رهاش نکرد و رفتیم داخل .چون شوگا با من بود کارمون رو زود راه انداختن .گفتن جواب ازمایش رو چند دقیقه دیگع می دیم .استرس امانم رو بریده بود و هی ناخونامو می جویدم .یه دختری اومد سمتمون و با لبخند گفت : اوپا من خیلی خوشحالم که تونستی پیداش کنی .
شوگا خیلی جدی ولی کاملا مشخص بود که از شنیدن این خبر چقدر شاده گفت : مرسی برای جبران یک روز رو میتونی بیای کمپانی برای عکس گرفتن با ما.
چطور ممکن بود من نانا باشم .چطور ممکن بود این طوری باهشه .نه یعنی من با شوگا ازدواج کردم .؟ من جین رو دوست داشتم.
شوگا نگام کرد و گفت : بلند شو نانا .این ازمایش همه چی رو اثبات کرد .اگه بخوای باز به حرف های بی سرو تهت ادامه بدی .قول نمی دم آروم برخورد کنم..
از ترس بلند شدم و همراهش رفتم .سوار ماشین شدیم .تو راه هر دو سکوت کردیم .جلوی یه ساختمانی ایستاد و گفت : پیاده شو .
اروم پیاده شدم.شوگا زنگ در را زد و در ساختمان باز شد و داخل رفتیم .سوار اسانسور شدیم.
با استرس گفتم: نا .. یعنی من چند وقته با شما ازدواج کردم ؟

قسمت شش من خودم نیستم

گون هی دستمو کشبد برد داخل و درو بست و به سمت سالن خونه رفت و هنوز منو دنبال خودش میکشوند.
من: چیکار می کنی .ولم کن .یااا با تو ام
و وقتی درسالن پشت سرم بسته شد و جلو رو نگاه کردم یا کیم تهیونگ .جین و شوگا و رپ مان و کوکی و جیمین و جیهوپ و ته ته رو بروم وایسادند و عصبی نگام می کنند.
کوکی: تو. تو تنها کسی که اگه بمیره دیگه ناراحت نمی شم . یه ساعته به خاطر تو شوگا غر زد .
من:...
ته ته:کدوم گوری بودی؟هان ؟
من: .....
شوگا نفس ها عصبی می کشید .
جیهوپ اومد سمتم و موقعی که از کنارم رد شد یه ضربه بهم زد . این نشونه عصبی بودنش بود و دست گون هی رو گرفت و گفت ما میریم به اجوما سر بزنیم .حتما خیلی نگران این دختر ه سربه هوا است .
من با شوک : اندهههه(همون نه خودمون) چه بلایی سرش اومده؟
جین : چیزی نیست نگران نباش.
کوکی: نه اتفاقا داشت میمرد
شوگا: نمی خوای تمومش کنی ؟
کوکی: نه . من میرم .هیونگ لطفا دیگه وقتی عصبی میشی خونه نباش .
بعدم رفت بیرون از خونه .یکم زیاده روی بود رفتارشون دیگه داشت اشکم در می اومد .جین و ته یونگ یه چیزی اروم به شوگا گفتن و رفتن بیرون .شوگا اومد نزدیک و دو قدمی من وایساد .من باید می رفتم عقب تر مثل همه ادمایی که می ترسن و لی من از ترس خشکم زد .شوگا از جیبش یه چیزی شبیه پاسپرت در اورد و گفت : این رو خوب نگاه کن .
پاسپرت و یا هر چی که بود از دستش گرفتم و بله اینجا اسم نانا بود که می گفت همسر شوگا است .
من: نهههه
شوگا: چرا همین طوره
من با همون تعجب گفتم : به هر حال من که نانا نیستم .
شوگا لبخندی زد و گفت : صبح زود که رفتیم برا آزمایش همه چی مشخص میشه .

قسمت بعد

سلام با عرض معذرت به دلایلی که نباید اینجا گفت حالم خوب نیست و قدرت نوشتن ندارم قسمت بعدی رو فردا می نویسم

موقتی

نظر سنجی رو ویرایش کردم. می خوام حالا بدونم نظر خواننده های جدید چیه

قسمت پنج رمان من خودم نیستم

بعد از شنیدن این جمله هاشون به فکر فرو رفتم . اخه مگه لایو دیدن هم مشکلی داره؟
وجدان : نه ادم خنگ اون عجله ای که تو داشتی برای دیدن لایو جین مشکلی داره.
حالا نمیشه تو ساکت شی وجی جان ؟لامصب اینجور موقع ها انگار موتو اتیش زدن پیدات میشه دهه. نشستم پای لایو جین . این قدر تولایو غذا خورد که شکمم صداش در اومد .
بلند شم برم تو اشپز خونه یه چی کوفت کنم .تو یخچال فقط یه عالمه نوشیدنی و نودل بود.بهتره نودل درست کنم .
بعد از خوردن و اشامیدن وقت چی چیس ؟( خنده )
رفتم حاضر شم یکم جاهای دیدنی رو بگردم . توی یه پاساژ بودم. یه مغازه رو دیدم که لباساش خیلی قشنگ بودند انواع پیراهن برای جشن . دو مول عروسکیشو خریدم یکیش صورتی اون یکی سفید .بعد رفتم کفش خریدم .بعدم کلی سوغاتی.ساعت 12 شب بود که تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم .رسیدم پول ماشین رو دادم و به سمت خانه پرواز کردم .گون هی دم در بود و هی راه میرفت این ور و هی اون ور .
من: سلام من برگشتم
گون هی که تازه منو دید یهوی اومد شونع هامو گرفت و تکونم داد و گفت: خوبی ؟ چیزیت نشده ؟
من: خوبم .مگه چیشده
گون هی که مطمعن شده بود خوبم داد زد وگفت:تا الان کدوم جهنمی بودیییییییییییییی؟
یهو ترسیدم و به جای جواب دادن لال شدم .دادزد :هان ؟چرا لال شدی ؟ حرف بزن .کدوم گوری بودی نانا؟
من: رف..ته ... بودم ... خرید
گون هی: تا الان؟
من:....
گون هی: اون گوشی لامصبو چرا جواب نمیدی؟
تازه یاد گوشی افتادم .پلاستیکارو گزاشتم زمین و دستم کردم تو جیب تو کیفم و گوشی رو بیرون اوردم ک دیدم خاموشه .همونطور که روشنش می کردم گفتم : شارژش تموم شد بود

گون هی دستمو کشبد برد داخل و درو بست و به سمت سالن خونه رفت و هنوز منو دنبال خودش میکشوند.
من: چیکار می کنی .ولم کن .یااا با تو ام
و وقتی درسالن پشت سرم بسته شد و جلو رو نگاه کردم یا کیم تهیونگ .جین و شوگا و رپ مان و کوکی و جیمین و جیهوپ و ته ته رو بروم وایسادند و عصبی نگام می کنند.
کوکی: تو. تو تنها کسی که اگه بمیره دیگه ناراحت نمی شم . یه ساعته به خاطر تو شوگا غر زد .
من:...
ته ته:کدوم گوری بودی؟هان ؟
من: .....
شوگا نفس ها عصبی می کشید .
جیهوپ اومد سمتم و موقعی که از کنارم رد شد یه ضربه بهم زد . این نشونه عصبی بودنش بود و دست گون هی رو گرفت و گفت ما میریم به اجوما سر بزنیم .حتما خیلی نگران این دختر ه سربه هوا است .
من با شوک : اندهههه(همون نه خودمون) چه بلایی سرش اومده؟
جین : چیزی نیست نگران نباش.
کوکی: نه اتفاقا داشت میمرد
شوگا: نمی خوای تمومش کنی ؟
کوکی: نه . من میرم .هیونگ لطفا دیگه وقتی عصبی میشی خونه نباش .
بعدم رفت بیرون از خونه .یکم زیاده روی بود رفتارشون دیگه داشت اشکم در می اومد .جین و ته یونگ یه چیزی اروم به شوگا گفتن و رفتن بیرون .شوگا اومد نزدیک و دو قدمی من وایساد .من باید می رفتم عقب تر مثل همه ادمایی که می ترسن و لی من از ترس خشکم زد .شوگا از جیبش یه چیزی شبیه پاسپرت در اورد و گفت : این رو خوب نگاه کن .
پاسپرت و یا هر چی که بود از دستش گرفتم و بله اینجا اسم نانا بود که می گفت همسر شوگا است .
من: نهههه
شوگا: چرا همین طوره
من با همون تعجب گفتم : به هر حال من که نانا نیستم .
شوگا لبخندی زد و گفت : صبح زود که رفتیم برا آزمایش همه چی مشخص میشه .

قسمت چهارم رمان من خودم نیستم

قسمت چهارم رمان من خودم نیستم
ماشین که ایستاد روبروی خونه گون هی ،احساس کردم ضربان قلبم رفت بالا.با اینکه میدونستم اونجا امنه ولی استرس گرفتم .شوگا نگام کرد و گفت :این تو و گون هی.
لبخندی به نشانه تشکر زدم و در ماشین را باز کردم .خیره به در آروم اروم به سمتش رفتم .چند تقه به در زدم و دری که به سرعت باز شد .گون هی و پشت سرش زنی با موهای فرفری و صورت با نمکش که نگران میزد اومدن بیرون .برگشتم عقب رو نگاه کردم که شوگا گاز داد و به سرعت دور شد .یهو تو بغل یکی کشیده شدم .همون خانوم بانمکه بود .گفت : خوبی ؟ بهم بگو حالت خوبه عزیزم .دختر عزیزم چرا رفتی ها؟ چرا
وبعد منو از خودش جدا کرد و با ضربه هایی که خیلی هم محکم نبود منو می زد .گون هی دستای مادرشو گرفت و گفت : اوماااا کافیه .بیا داخل حرف می زنیم . مادر اول رفت داخل و بعد من اخر سر گون هی .وارد پزیرایی که شدیم هممون روی یه مبل افتادیم .
مادر: این همه مدت کجا بودی ؟ خوب می خوابیدی ؟ خوب غذا می خوردی ؟
گون هی کلافه گفت : اوماا نانا تصادف داشته چیزی از ماها یادش نیست .
اوما:اره اره حواسم نبود .برم یه چیزی بیارم بخوری .باید جبران این چند روز بشه .
گون هی نگام کرد .منم نگاهش کردم .لبخند زد .ناخوداگاه منم لبخند زدم .چی بود ویروس بود سرتاپایش که من را در بر می گرفت .گون هی: خوبی؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم .
ساکت شد و دیگر چیزی نگفت .من نتونستم ساکت باشم و گفتم : گون هی
گون هی: بله
من: من کاملا گیج شدم .یعنی نمی تونم برگردم به ایران .
گون هی یه دفعه شروع کرد به خندیدن که چپ چپ نگاش کردم که جلوی خندشو گرفت و گفت : چرا نتونی بری برا سفر می تونی بری .
من با تعجب گفتم : تو که منظورت این نیس برای همیشه اینجا بمونم ؟!
گون هی نگاه عاقل اندر سفیهی کرد وگفت : پس کجامیخوای بمونی ؟
من: ایران
گون هی یک دفعه بلند شد و داد زد : اوماااااا
مادر: نه (بله) چرا فریاد میزنی تو ؟
گون هی : نانا خستست میره یکم بخوابه
من: من کی همچین حرفی زدم ؟
گون هی دستمو گرفت و رفت سمت اتاقی که ما من بود و درو باز کرد و وارد شدیم . اروم هلم داد به سمت تخت که مجبور شدم بشینم .
گون هی: هی اینجا میمونی تا فکر ایران از سرت بیفته
من: گون هی
گون هی: اوپا
من : چی
گون هی : باید بهم بگی اوپا مگه همسنتم اسممو صدا میزنی.
بعدم رفت بیرون و درو بست .

دیوونه است ؟ یا یه تختش کمه ؟ یا ...یا ....اه یا هام تموم شد. حالا چیکار کنم من که خوابم نمیاد .یهو دهنم واشد و خمیازه خارج شد .خیلی خوب باش می خوابم .رو تخت دراز کشیدم و به خواب خوش کره ای فرو رفتم .
وقتی بیدار شدم بوی خوش غذا مشامم را نوازش کرد و دیدم کنارم روی میزیه غذای خوشگل به اسم کیمچی انتظار مرا می کشد .گناه داره زیاد منتظرش نزارم بهتره حملهللللهه .
وقتی حسابی سیر شدم از اتاق رفتم بیرون دیدم گون هی همین جور که روی مبل نشسته بوده سرش خم شده و خوابش برده .بد و رفتم سمت اتاقش که براش بالش و پتو بیارم که بله محو اتاق شدم .اتاق ست سبز و سفید بود باورتون میشه ؟ یه گیتار گوشه اتاق بود .باید یه روز بخوام ازش با گیتار هنر نمایی کنه و عکس خودمو دیدم تو قاب روی میز کنار تختش .وای یادم رفت بالش و پتو رو ببرم .بالش ووپتوشو ورداشتم رفتم تو هال بالشتو گزاشتم پتو رو روش انداختم و دستمو گزاشتم رو پتو و هلش دادم اروم تا دراز بکشه .چیه خب نامحرمه میفهمید ؟ نامحرم .
همون موقع گوشیم زنگ خورد نگاهش که کردم بله تماس تصویری بود برقرارش کردم که دیدم جیمین و جونگ کوک و وی هستند یهو باهم گفتند انیونگ وقهقه زدند .منم خندیدم و سلام کردم و گفتم : خوبید ؟
وی: نه خیلی خوبم در مورد تو چطور؟
من:ممنون
جونگ کوک : شوگا گرفته خوابیده . ولی قبلش یاد اوری کرد که ببینیم در چه حالی هستی .
جیمین :خب حالا چیکار می کنی
من: شمارو میبینم
کوکی: گون هی کجاست ؟
من: خوابه
جیمین خندید و گفت : کپی شوگا است
در دل گفتم : نه به خشنی شوگا
به جاش گفتم : جین کجاست ؟
کوکی: داره لایو میزاره .
من با تعجب گفتم : جدی کی ؟
وی با تعجب: نیم ساعتی میشه چطور
من: میشه قطع کنم ؟
کوکی: تو قلبت چی میگزره نانا؟
وی: نکنه دیگه شوگارو نمی خوای؟
جیمین :تو که نمی خوای بمیری؟

قسمت سوم رمان من خودم نیستم

قسمت سوم رمان من خودم نیستم
حدود 1 ساعت بود که اینجام ،البته اگه بی خیال اون چند ساعت بیهوشی باشیم.در باز شد و قامت شوگا پشت در نمایان شد .اول تو چشام نگاه کرد و بعد یهو حرکت کرد به سمتم و گفت:گفتن می تونی مرخص شی.اینو بپوش.
تازه نگاهم به پلاستیک توی دستش افتاد .شوگا که از من حرکتی ندید پلاستیک رو پام گذاشت و گفت : ده دقیقه وقت داری حاضر شی .
شوگا رفت بیرون و درو بست .سریع پاشدم ولباسارا رو نگاه کردم .یه تونیک بلند شکلاتی به همراه یه شلوار جین .
عه پس شالش کو .دستم زدم به سرم اها تو سرم یه شال هست همین خوبه .سریع لباسارو عوض کردم و بدو رفتم سمت در که در همون موقع باز و آره دماغم آسفالت شد .
من:اخ
شوگا که نفهمیدم ناراحته یا عصبانی گفت : اخه تو پشت در چه غلطی می کنی.
من هم که یادم رفت این شوگاست که دارم باش حرف می زنن شوگااااا. گفتم : می خواستی چیکار کنم .اومدم این در لعنتی رو باز کنم .اصلا تو اینجا چیکار داری ؟ چرا دست از سرم بر نمی دارییییی؟
شوگا با تعجب نگاهم کرد و گفت :هی هی آروم باش .چیزی نیست.
من با عصبانیت گفتم : من شما رو ..... فقط ...فقط ..از راه دور میشناسم ..... من نانا ...یا هر خری دیگه ای ... نیستم ... می فهمی ؟
شوگا نگام کرد و گفت : آره آره می فهمم .اگه ارومی بیا بریم دیگه .
منم که حرصم گرفته بود که فکر می کنه با یه بچه طرفه گفتم : م..من نمیام
)اینجا این نقطه چین ها رو هق هق بدونید) شوگا که سعی داشت اروم باشه گفت: یعنی چی نمیای ؟
من: با تو هیچ جا نمیایم .
شوگا نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت: اون وقت می خوای با کی کدوم جهنمی بری؟
من:گ...
شوگا ترسناک نگاهم کرد و خیلی واضح می دیدم عصبیه .
من:گو....
شوگا: گو چی؟
من: گون هی
شوکا شکه گفت : گون هی ؟!
من: آره می خوام اون بیاد .
شوگا چپ چپ نگام کرد و گفت : ولی من بهش نگفتم تو اینجایی ؟ و خیلی جالب تصادفی کردی که فقط باعث بیهوشیت شده و احیا نا .. هیچی بی خیال
من کنجکاو پرسیدم : احیا نا چی ؟
شوگا : بی خیال بعدا حرف می زنیم .دستمو گرفت و من رو با خودش برد بیرون .نمی دونستم به این فکر کنم که جیهوپ دستمو خیلی اروم گرفته بود و شوگا سفت یا به این فکر کنم من دست اعضای بی تی اس رو حس کردم .یا اصلا چطوره به این فکر کنم که نامحرمه .
وجدان : به نظرت چطوره حداقل یه زوری بزنی که دستتو بکشی کنار ؟
من: عه تو از کجا سروکلت پیدا شد .این همه مدت که نبودی؟تازشم دستمو بکشم می ترسم ناراحت بشه دلم نمیاد.
وجدان :عه که ناراحت میشه ؟ تو اول ببین زورت بهش میرسه ؟ اون وقته که دلت برا خودت میسوزه.
با احساس هل دادنم و تشستنم تو ماشین از فکر بیرون اومدم بیرون .(اینجا ... به معنی سکوت)
من با لحن ملایمی گفتم : کجا .. داریم میریم ؟
شوگا: می برمت پیش گون هی .پیش همونی که می خوای .
من با خوشحالی : اخ جونننن .اونجا جام امنه .
شوگا چپ چپ نگاه کرد و گفت : ولی یه شرطی داره .
پنچر شده گفتم : چه شرطی ؟
یدفعه دیدم از جیبش گوشی من یا نانارو دراورد و شماره خودشو سیو کرد .گوشی رو گرفت طرفم .
مردد گوشی رو گرفتم که گفت : شماره همه هیونگامم هست .هر جا میخوای بری و دوست داری بری و هر اتفاقی رو به من یا یکی از اوپاهات گزارش میدی تا نگرانت نشم .
من: چی ؟
شوگا خیلی ریلکس گفت : زنگ زدیم هم جواب میدی فوری .وگرنه هر روز من و قیافه ای که خیلی عاشقشی رو میبینی .
من: عاشق ؟ من ؟

مهم

سلام خوبید ؟ سلامتید؟

خواننده های محترم قصر رمان رمان های pdf شده از تاریخ انقضاشون گذشته.اما به صورت پارت پارت در وب موجود است دوست داشتید مطالعه کنید

1234
5
678910
last